- هایتن
- سه شنبه ۹ مارس ۲۱
- ۱۰:۵۲
- ۶ نظر
کلی کاتلین یه دختری بود که فارغالتحصیل استنفورد بود و مدال برنز المپیک رو هم تو دوچرخهسواری گرفته بود و در 23 سالگی خودکشی کرد. خواهرش میگه بعد از یه تصادفی که داشت و نمیتونست مثل سابق تمرین کنه به پوچی رسیده بود. به نظرم نباید اینطوری در موردش حرف بزنه و حتی کارهای کوچک ما هم یه دلیل نداره چه برسه به اتفاق بزرگی مثل خودکشی. حالا کاری نداریم و نمیخوام وکیل مدافع کلی باشم و دلایلش برای خودکشی رو بشمارم.
اون چیزی که من خوندم خانوادهش حامیش بودن و اینطور نبود که یه پدر الکلی و بداخلاق داشته باشه و دو تا خواهر و برادر دیگه هم داشت که با همدیگه سهقلو بودن و خب لابد پیوندهای بینشون قوی بوده. به هر حال اینها محاسبات رو سخت میکنه و یه آدم معمول شکستخورده و از جامعه رانده شده نبود. بهش فکر میکنم و گاهی سعی میکنم از این داستان الهام بگیرم و کمی خودم رو درک کنم. بیشتر از این جهت که خب در چند تا جبهه مشغول مبارزهای و دیگران مزیتهایی دارن که تو نداری. مثلا اگر همین دختر خانوم جوان تو استنفورد درس نمیخوند و اون تصادف رو نداشت میتونست قهرمان المپیک بشه، احتمالا همین رو دوست داشت. میخوام بگم حق داری بعضی وقتا از اینکه در جایی علیرغم شایستگیت بهترین نیستی افسرده باشی. ولی خب افسردگی ماها با بقیه فرق داره. اخیرا نوهی ملکهی انگلیس با همسرش یه مصاحبه کردن که همسرش گفته هدف توهینهای نژادپرستانه بوده و در مقطعی به خودکشی فکر کرده و البته همین شده تیتر خیلی از رسانهها. من با خودم میگم خب فکر کرده که کرده، برام یه چیز خیلی غیرعادی نیست و البته جدی هم نیست. وقتی به این فکر میکنی که دیگه نیستی یه حس رهایی و تعلیق بهت دست میده و همین فکر کردن بهش آرامش بخشه. نمیدونم شاید جای دیگهای بودم بابت این حرف مؤاخذه میشدم که یه موضوع جدی رو بیاهمیت جلوه دادم، ولی هدفم این نبود.
یک سالی هست شروع به خوندن ریاضیات سنگین کردم و هنوز هم این کار برام سخته ولی رهاش نکردم. میدونم اگر در زمینههای دیگه وارد بشم پیشرفت خیلی سریعتری خواهم داشت ولی نمیخوام این آرزو برای ابد باهام بمونه و نتونم خلا درونم رو پر کنم. احتمال شکست خوردنم هست، چه اینکه الان یک ساله دارم تلاش میکنم. میدونین، سخته. اون روز یه فیلم از یه جلسه کلاس درس تو استنفورد رو میدیدم که یه مطلبی رو توضیح میداد که من در متوجه شدنش دچار مشکل بودم، فلسفهی پشت سر یه سری توسعههای ریاضی رو متوجه نمیشدم، با 30 ثانیه توضیح همه چیز برام واضح شد. میخوام بگم اینها تأثیر داره، همراهی تأثیر داره، کار گروهی تأثیر داره، بودن استاد تأثیر داره و فقط تلاش کردن خالی کافی نیست. قبلا هم در این مورد گفتهم که عقل درستی ندارم و سال بعد تازه میخوام ساعات بیشتری رو به این کار اختصاص بدم که در یک سال گذشته میوهای ازش نچیدم و احتمالش هست در آینده هم چندان به کارم نیاد. چیزی که هست یه گیجی دائمی هست که مانعم میشه روی مسائل سخت تمرکز کنم و از طرف دیگه قصد ندارم تسلیمش بشم.