- هایتن
- يكشنبه ۱۵ ژانویه ۲۳
- ۱۸:۳۷
- ۱ نظر
خب من این چند وقت رو که اتفاقا باید مینوشتم ننوشتم. الان فکر میکنم بعضی از خاطراتم دارن محو میشن. اولی که وارد شدم تا حدودی نگران بودم نمیدونستم قراره چی بشه و خب تو فرودگاه هم باید به یه سری سوالا جواب بدی که کجا بودی و چیکار میکردی و سربازیت چی بوده و اینا. دیگه اتفاق خاصی نیفتاد. اینجا یکی از دوستانم اومد دنبالم.
اوایل همه چیز تا حدودی سورئال بود برای من، هنوز هم تا حدودی هست. رفته بودم از دار و درخت و کوه فیلم گرفته بودم برا خونه فرستاده بودم داداشم گفته بود اینا که اینجام هست از یه چیزی فیلم بگیر که اینجا نباشه. به هر حال در این سنی که من دارم اپلای گرفتن آسون نیست و منم سال پیش داشتم فکر میکردم احتمالا باید به همین چیزی که هست راضی بشم و مثل اسبای وحشی زیاد وحشیبازی درنیارم. آخه خب دائم با مدیرم و محل کارم و اینا دعوا داشتم اونام بهم نیاز داشتن چیزی نمیگفتن ولی فضا همین بود. یه بار به مدیرم گفتم من از کارم تو اینجا متنفرم و هر روز با تنفر میام سر کار، گفت حالا من به عنوان یه دوست بهت میگم اگه واقعا اینقدر اوضاع بده به فکر عوض کردن کارت باش گفتم لامصب مگه اینجا سانفرانسیسکوئه به فکر عوض کردن کارم باشم. خلاصه که مثل یه گله گرگ همهمون میدونستیم در مورد هم چی فکر میکنیم. من حالا اون موقع هم متوجه بودم که آدما تک تکشون بد نیستین ولی ماها جهان سومیم و مثل اینه که از یه گاو بخوای برات چه چه بزنه.
یه ده روزی خونهی اون دوستم بودم و حالا اونم همراه با خانومش خیلی خوب بودن ولی خب من معذب بودم. شهرشون هم از لس آنجلس دور بود نمیشد بیام اینجا دنبال خونه بگردم، بعدم تو دانشگاه آشنایی به اون صورت نداشتم کمکم کنه. معمولا اینطوریه که وقتی شما میخواین به یه دانشگاهی برین یه نفر از همون دانشگاه بهتون کمک میکنه. یکی گیر من افتاده بود که مریض بود از لحاظ روانی و در زندگی زیاد تحقیر شده بود. حالا فکر کن من بشم روانشناس یه نفر دیگه، مثل اینه که یه خرس در مورد راههای کنترل اشتها مشاوره بده.
خونه حالا پیدا کردم. صاحبخونه یه خانم آفریقایی آمریکایی بود که اصالتا از نیجر بود و خیلی تاکید داشت که نیجر با نیجریه فرق داره ولی من نمیدونستم تو انگلیسی بخوای بگی نیجری چی باید بگی، نیجری با نیجریهای تو انگلیسی یکی میشه به نظرم، داستانی داریم. من خودم حساسیتی ندارم یکی بهم بگه ایرانی هستی یا مثلا ازبکستانی، کشوره دیگه. یعنی حالا منظورم اینه که اگه تلفظشون یکی بود زیاد سخت نمیگیرم، ولی این حساس بود. حالا این فقط یکی از حساسیتهاش بود. میگفت من دوست ندارم شما تو اتاق غذا بخوری چون ممکنه حشره و اینا بیاد. بعد بدبختی اینه که اینا به همهی چیزهای خوردنی میگن غذا، منم شروع کردم بهش توضیح میدم ما تو ایران به چیپس غذا نمیگیم ولی کو گوش شنوا.
یک ماه و خوردهای اونجا بودم و اذیت شدم دیگه بعدش یه خونه نزدیک دانشگاه پیدا کردم که خیلی بهتره و صاحبخونه هم ایرانیه و خیلی هم بهم کمک کرد. اوایل حالا میوه هم میخرید برای منم میآورد ولی حالا دیگه کاری به کارم نداره. من خیلی بلد نیستم مورد محبت کسی قرار بگیرم و همیشه در این مورد گند میزنم، یعنی یه بار باید بیام مفصل از گندام بگم در این مورد.