- هایتن
- سه شنبه ۱۰ می ۱۶
- ۰۹:۴۱
- ۵ نظر
عروسی هایتن و هایلی نزدیک بود هایتن سلطان جنگل شمشاد بود باید فکری برای مراسم عروسیاش می کرد، او بیشتر حیوانات جنگل را داغدار کرده بود. هر چند حیوانات حافظهی قدرتمندی ندارند و خود هایتن هم یادش نمیآمد آخرین بار کدام خانواده را به خاک سیاه نشانده است. از این گذشته، او تا حالا روباه و خرس و قورباغه نخورده بود.
اطلاعیهی عروسیاش را در همه جای جنگل شمشاد نصب کرد خبرش به دورترین نقاط جهان هم رسیده بود ماهیها از دریا پیام داده بودند پس ما چه؟ هر کس که اطلاعیه را دیده بود روی آن نشانی گذاشته بود که یعنی ما اطلاعیه را دیدهایم. بعضیها هم روی اطلاعیه بیتربیتی کرده بودند قصد بدی نداشتند روش علامتگذاریشان همین بود.
باید برای شام عروسی تدارک مناسبی میدید در عین حال نمیخواست کسی را به خاطر عروسیاش بکشد. گوشت مورد نیازش را از جنگل همسایه تهیه کرد. آهای هایماسان پنج تا گور خر سه تا گاومیش تازه به من بده با چند تا لاشه. هایتن به هایماسان سلطان جنگل همسایه گفت، هایماسان گفت فردا بیا ببر. او را برای عروسیاش دعوت نکرد چون زیادی وحشی بود. لاشهی حیوانات قیمتی نداشت آنها را برای کفتارها و بقیه لاشخورها کنار گذاشت.
شب عروسی فرا رسید و غیر از یک آهوی خوشحال کسی به مراسم عروسی هایتن نیامده بود. آهو گفت شام من را بیاور، هایتن گفت داری با من شوخی میکنی!