- هایتن
- جمعه ۲۰ می ۱۶
- ۱۰:۵۰
- ۷ نظر
یکی بود یکی نبود شهری بود که تمام مردانش کچل و تمام دخترانش مجرد بودند، دخترانی که نمیخواستند شوهر کچل داشته باشند و مردانی که در بهترین ساعات روزشان فقط چای میخوردند. در این شهر افسردگی ممنوع بود هیچ کس حق نداشت افسرده باشد مگر اینکه مجوز پزشکی داشته باشد. با این حساب نان پزشکها توی روغن بود و با اینکه کچل بودند همهشان زن داشتند. زنهایی که هر موقع دلشان خواست افسردگی میگرفتند.
مردم از خانههایشان بیرون که میآمدند باید میخندیدند، کسی با داخل خانهها کاری نداشت. همه به هم میخندیدند. آنها که پولی یا آشنایی داشتند میتوانستند چند روز در سال مجوز افسردگی بگیرند ولی فقیرها مجبور بودند همیشه بخندند. بعضیها از شدت خوشحالی وسط خیابان ولو میشدند و زار زار میخندیدند. سزای کسی که بدون مجوز افسردگی میگرفت این بود که باید تا چهل روز دلقکبازی در بیاورد.
+ الان حالم خوبه اینقدر خوبم که امروز برای ناهار ماکارونی درست کردم و تی شرت نارنجیم رو پوشیدم. همه ما حق داریم بعضی وقتا غمگین باشیم بدون اینکه مجازات بشیم.