- هایتن
- يكشنبه ۲۲ می ۱۶
- ۱۲:۲۱
- ۱۵ نظر
سالهاست اجازه نمیدهم کسی کاری برایم انجام دهد پدرم به هیچ کس حتی به فرزندانش اعتماد ندارد و من درکش میکنم اما خودم جرأت ندارم به دوستانم بگویم بهشان اعتماد ندارم نه اینکه چیزی را از دست بدهم ناراحتیشان را دوست ندارم همین که ناراحت میشوند یعنی قابل اعتماد نیستند. به هر حال از سر غرور نیست دوست ندارم کسی کاری برایم انجام دهد این موضوع شامل خانوادهام هم میشود بیشتر از سر این است که فکر نمیکنم لیاقت این را داشته باشم کسی به خاطرم به زحمت بیفتد. سالهاست اجازه ندادهام مادرم لباسهایم را بشورد اوایل ناراحت میشد ولی حالا دیگر بیشتر درکم میکند. وقتی خانه میروم و برمیگردم چیزی با خودم نمیآورم مادرم میگوید پنیر یا چای یا قند یا مربا یا ترشی برای خودت ببر ولی من قبول نمیکنم ترجیج میدهم اینها بماند خانه خودشان استفاده کنند. این موضوع آنطور که من برایتان نقل میکنم طبیعی نیست و تقریبا تمام هماتاقیهایی که داشتهام هر موقع از خانه برگشتهاند مقداری توشه با خودشان آوردهاند. این بار که میخواستم از خانه بیایم شب قبلش مادرم دلمه درست کرده بود و خدا میداند که من چقدر دلمههای مادرم را دوست دارم. شبی برنج هم داشتیم دلمهها ماند و من که میخواستم بیایم باز مادرم گفت پنیر، چای، قند، مربا ترشی حتی سیب، گفتم نه فقط از آن دلمهها چند تا بگذارید که برای ناهار بخورم. برداشت همهی دلمههایی که دیشب درست کرده بود را برایم گذاشت و من تا چند روز در خوابگاه از دلمههای مادرم میخوردم وقتی تمام شد ظرفش را نشستم گذاشتم فریزر و حالا هر چند وقت یک بار برمیدارم ظرفش را بو میکنم.
+ ساعتی که عکسش را گذاشتهام ساعت خراب پدرم است یک ساعت جدید برایش گرفتهام و این ساعت را برای خودم برداشتهام. لای شیارهایش خاکی است.