- هایتن
- شنبه ۲۴ مارس ۱۸
- ۰۶:۴۷
- ۳ نظر
از ارومیه برگشتم. آخر هفته دوباره میروم. سفر به ارومیه برایم سخت است و یک مقدار احساس گناه هم در این سختی نهفتهست. تهران تنها زندگی میکنم و پادشاهم. البته الان که در خدمت شما هستم سلسلهام منقرض شده و یک پادشاه در تبعیدم. از همانها که همیشه میترسید دوباره برگردند. خانه مخصوصا توی عید شلوغ است و اولویت هم با بچههاست. روز اولی که میخواستم بخوابم محمدرضا با یک میله چوبی بهم حمله میکرد. وقتی هم چوبش را میگرفتم یا مثلا از دستش عصبانی میشدم خوشش میآمد و میخندید. زمان ما اولویت با بزرگترها بود و حالا که بزرگ شدهایم اولویت با بچههاست. یک طنزی توی این نکته نهفته ست، اگر از اهل دقت باشید. مثل این میماند که یک نفر توی بانک مدام صفش را عوض میکند و صف قبلی جلوتر میافتد، آخر سر هم ساعت کار بانک تمام میشود که در واقع استعاره از تمام شدن عمر ماست. بدون اینکه موفق شویم چیزی که برایش آفریده شده بودیم را انجام بدهیم. به قول بابا طاهر، به صف بانک هم که بنگرُم آنجا تو بینم.
و اما چیزی که برایش آفریده شدهایم. زندگی دیگران برایم جذاب نیست. جذاب نبودن البته تعریف دقیقی نیست. منظورم این است که بدم نمیآید از یک زندگی معمولی، ولی اینطور هم نبوده که مثل یک کلاغ به سمت اشیای براق جذب بشوم. در کل ارتباط خوبی با دخترها نداشتهام، من بسم الله بودم آنها جن. زندگی بقیه برایم مثل این میماند که یک گربه بگوید از گوشت خوشش میآید، به شرطی که دستش به آن برسد. نکتهی خاصی در آن نهفته نیست. خیلیها از همین چیزهای بدیهی هم به اندازه کافی لذت نمیبرند. مثلا همه به یک اندازه بچههاشان را دوست ندارند و همه هم به یک اندازه از این دوست داشتن لذت نمیبرند. با خودم میگویم چه فایده دارد قویترین مرد روی زمین باشی وقتی یک خرس از تو قویتر است. گیرم که من رفتم با بزرگترین گنجشک روی زمین کله پاچه درست کردم، سیر که نمیشوم ز آن. مثل این میمانم که در امتحانات آخر ترم یک تیمارستان اول شدهام.
به هر حال سال نوتون مبارک خرسهای گندهی جنی.