- هایتن
- جمعه ۱۵ جولای ۱۶
- ۰۱:۲۹
- ۱۶ نظر
سلام
میخواهم خانه بگیرم شبیه مولانا از خوابگاه و آنچه در آن است خسته شدهام وانگهی گفتهاند باید خوابگاهمان را تا آخر تیرماه تخلیه کنیم و به جای دیگری نقل مکان کنیم قرار است خوابگاه ما را بدهند به دختر خانمها، مثلا اگر ده سال پیش بود شماره تلفنمان را زیر میزها و صندلیها یا طبقات داخلی کمدها یادداشت میکردیم و یا نه زیر تخت طبقهی دوم نامهی عاشقانه مینوشتیم و در انتهای نامه هم یک قلب میکشیدیم که از وسطش تیری رد شده است اینطوری یک نفر هر شب قبل از خواب به ما فکر میکرد. نامه را من مینوشتم چون ده سال پیش شماره تلفن نداشتم و مزیت رقابتیام این بود که در نوشتن نامههای عاشقانه استاد بودم و در ضمن من تنها دیوانهای بودم که برایم مهم بود یک نفر غریبه که نمی شناسمش هر شب قبل از خواب به من فکر کند حتی اگر او هم مرا نمی شناخت. برعکس این روزهایم که این جور چیزها دیگر برایم اهمیتی ندارد. نه اینکه عوض شده باشم و مغزم به سنگ تبدیل شده باشد و دیگر چیزی حالیام نباشد، نه، فکر میکنم لایق چیزی بیشتر از این هستم.
شما شاید ندانید نقل مکان کردن چقدر سخت است شاید هم بدانید، موضوع صحبت من اصلا این نیست. حتی اگر سخت هم نمیبود من بهانهگیر شدهام. خانهی یک نفره میگویند خیلی خوب است آنقدر خوب است که هماتاقیام میگفت که فلانی این کار خطرناک است چون آنقدر آرامش پیدا میکنی که ممکن است دیگر به ازدواج فکر نکنی! برای چی باید این آرامش را به هم بزنی؟ پر بیربط هم نمیگفت، تازه میتوانی تصور کنی رابینسونی هستی که در یک جزیرهی دورافتاده گیر افتادهای.