چقدر معمولی به نظر می رسم این روز ها، حتی به نظر خودم هم معمولی به نظر می رسم همه انگار مثل من شده اند یا شاید زبانم لال من مثل همه شده ام. تو گویی در یک چهارچوب معمولی اسیر شده ام و یک لپ تاپ معمولی دارم و جمله بندی هایم با مال دیگران فرقی ندارد. چند روز یک بار از خستگی شکایت می کنم و بدم نمی آید با آدم های جدید آشنا بشوم حتی جنس موها و دندان هایم که یک زمانی فکر می کردم با دیگران متفاوت هست هم معمولی ست.

چه می دانم چه چایی بخورم چه کاپوچینو ذره ای از غم معمولی بودنم کم نمی شود قبلن ها که جوان تر بودم و هیچ کس نمی نوشت فقط من می نوشتم فکر می کردم آدم خاصی هستم ولی این روزها برای خاص بودن چه خاکی بر سرم بریزم. نمی دانم ابن سینا اگر بود چه کار متفاوتی انجام می داد، من حتی عینک دودی هم ندارم. الان باید چیزی بنویسم که معمولی به نظر نرسد. آخر این پاراگراف نه به خودم حق می دهم نه به شما.

همه ی ویژگیهای خاص من ته نشین شده اند کاش یا این سد بشکند یا سرخ پوستی از راه دور برای استخراج طلا بیاید.