سلام

دیروز بعد از ظهر رفتم سه تا تی شرت خریدم نارنجی و سبز و خاکستری. سبز و نارنجی اش روشن نیستند انگار داخل تنور افتاده باشند یا قرن ها بدون استفاده مانده باشند، مال یک شاهزاده بودند که فقط موقع بیرون رفتن با پرنسس آنها را می پوشید. شاید هم شبیه مردی باشند که در یک شب تاریک به تنهایی در یک خیابان نیمه روشن راه می رود.

با اینکه هوا خنک شده است ولی هم اتاقی ام شب ها کولر را خاموش نمی کند و همزمان پتو دور خودش می پیچد چند بار دریچه کولر را بسته ام ولی دوباره باز می کند، دست به یقه که نمی توانیم بشویم، تی شرتم خراب می شود. فقط هم اتاقی من نیست آقای دانشجوی دکتری وارد آشپزخانه می شود و در حالی که فقط به یک لامپ نیاز دارد تمام کلیدها را پایین می زند و علاوه بر لامپ ها هواکش آشپزخانه را هم روشن می کند در حالی که فقط برای یک یا دو نفر می خواهد چای درست کند کتری غول پیکرش را پر از آب می کند روی اجاق گاز می گذارد و شعله را تا انتها بالا می برد تو گویی قوم ابراهیم اند که دوباره آتش عظیمی برپا کرده اند. 

+ عکس بالا من هستم که هر سه تا تی شرتم را پوشیده ام.