۲ مطلب در اکتبر ۲۰۱۹ ثبت شده است

عبور از دره‌ی گرگ‌ها

  • هایتن
  • چهارشنبه ۹ اکتبر ۱۹
  • ۱۲:۴۷
  • ۹ نظر

دره‌ی گرگ‌ها

اصلان روی پنجه‌هایش ایستاده بود و یک پا دو پا می‌کرد و با دلهره‌ی زیادی به اطرافش نگاه می‌کرد. آستین‌های کت چهل‌تکه‌اش را مدام بالا می‌داد. مرد میانسالی که چشم‌های سبز و قد بلندی داشت به او نزدیک شد. موهای سرش و سبیل پهنش سفید شده بودند و صدا و صورتی دل‌پذیر داشت. دنبال کار می‌گردی بچه؟ اصلان بریده بریده و با ترسی از سیلی خوردن گفت بله آقا، برای همین اینجا ایستاده‌ام، می‌توانم زمین را هم بکنم. مرد میانسال دستی به صورتش که همین امروز صبح تراشیده بود کشید و صافی و زبری پوستش را زیر دستش احساس کرد. دنبال گورکن نیستم، باید از درخت بالا بروی. چرا روی پنجه‌ات ایستاده‌ای! چلاغ که نیستی؟ برای صدقه اینجا نایست. عرقی که از شدت اضطراب بر پیشانی اصلان نشسته بود به کلی قطع شد. گلویی صاف کرد و با صدای بلند گفت نه خیر آقا، من از شما صدقه نمی‌خواهم. مرد میانسال نیش‌خندی زد دو ابرویش را به هم کشید و گفت جوان عجیب و تندمزاجی هستی، بیا برویم.

در دره‌ی گرگ‌ها اگر اول صب به سمت خورشید بایستی سمت راست دره، تیتران، سرزمین کوتوله‌هاست. زمینی خشک و سنگلاخی که سرسبزی ندارد و صخره و تیتران زیاد دارد، تیتران خاری است که موقع راه رفتن به جوراب و شلوار و پیراهن و حتی یقه‌ی کوتوله‌ها می‌چسبد. سمت چپ دره، قمیشلی، سرزمین غول پیکرهاست. زمینی هموار و حاصلخیز که باغ‌های سیب و انگور و زردآلوی فراوانی دارد. رودخانه‌ای که از دره گرگ‌ها می‌گذرد مثل مردی سیگار به دست به دیوار سمت چپ دره تکیه داده و دود سیگارش را به صورت کوتوله‌ها فوت می‌کند، این چیزی‌ست که مردم سرزمین کوتول‌ها در مورد بدشانسی خودشان می‌گویند.

اصلان شنیده بود که هزاران سال قبل دو برادر در این دره از هم جدا شدند و یکی‌شان به سمت راست دره آمد و بچه‌هایش کوتوله شدند و یکی‌شان به سمت چپ دره رفت و بچه‌هایش غول پیکر شدند. اصلان پسر فریدون، یکی از غارکن‌های سرزمین تیتران بود. کوتوله‌ها در غار زندگی می‌کردند و فریدون برایشان خانه می‌ساخت، کار سختی بود و عایدی چندانی هم نداشت، کوتوله‌ها همه‌شان فقیر بودند.

اصلان قد بسیار بلندی داشت و در پنج سالگی از همه‌ی کوتوله‌های شهر بلندتر بود. حالا که بزرگ شده بود مردم می‌گفتند اصلان از غول‌پیکرها هم بلندتر است. خانه‌ی کوتوله‌ها کوچک بود چون غار کندن در این سرزمین سنگی کار آسانی نبود. وانگهی، در زمستان سخت تیتران نمی‌توانستی خانه‌ی بزرگ را گرم نگه داری. فریدون ولی مجبور شده بود خانه‌ی بزرگی بسازد چون قد اصلان حالا دیگر چهار برابر یک کوتوله‌ی معمولی بود که قدشان از خارهای تیتران هم کوتاه‌تر بود. این موضوع مایه‌ی افسردگی زیادی برای اصلان بود چون چهاربرابر بقیه‌ی کوتوله‌ها غذا می‌خورد و در کندن غار هم نمی‌توانست به پدرش کمک کند. فریدون این موضوع را پنهان نمی‌کرد که ترجیح می‌داد به جای یک پسر غول پیکر، چهار پسر کوتوله می‌داشت. خانه‌ی فریدون در زمستان‌ها همیشه سرد بود. در یکی از همین شب‌های سرد زمستان بود که وقتی اصلان صدای سرفه‌های پدرش را شنید تصمیم گرفت برای کار کردن به گمیشلی برود، برای این کار باید اول از دره گرگ‌ها می‌گذشت، کابوسی که مدتی بود رهایش نمی‌کرد.

گره رقصان

  • هایتن
  • شنبه ۵ اکتبر ۱۹
  • ۱۱:۴۹
  • ۲ نظر

نه بهانه‌ی کافی برای خوشحالی و بال درآوردن دارم نه بهانه‌ی کافی برای ناراحتی و افسرده بودن دارم و مثل گره وسط مسابقه‌ی طناب‌کشی این وسط گیر کرده‌ام و رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزو نیست. ترجیح می‌دهم در نوک خط حمله بعد از زدن گل یا چسبیده به خط دروازه برقصم، مثل این دروازه‌بان‌ها که می‌خواهند پنالتی بگیرند. بعضی وقت‌ها که در خیابان راه می‌روم شروع می‌کنم مثل کسی که یک پایش از پای دیگرش کوتاه‌تر است می‌لنگم. این کار باعث می‌شود کمی متواضع شوم و توقعم از زندگی پایین بیاید و به دنیا حق بدهم که بی‌خودی با من نامهربان نیست یا به اندازه‌ی کافی با من مهربان نیست، فهم و شعورش همین‌قدر است. نیویورک تایمز امروز یک گزارشی نوشته بود که ما انگار در عصر پسا خوشحالی و لذت‌های زودگذر زندگی می‌کنیم. خبر حال خوب و بد من به دورترین نقطه‌ی زمین هم رسیده. 

باید وصیت کنم وقتی از دنیا رفتم مرا بالای یک کوه بی سر و صدا چال کنند. بادگیر باشد و ترجیحا در سایه‌ی یک صخره باشد قبرم. صخره‌اش بزرگ نباشد تا از افتادنش نترسم و هر روز صبح یک چوپان از آنجا رد شود تا حساب روزهای مردنم دستم باشد.
موضوعات
آرشیو مطالب
کلمات کلیدی
پیوندها