۳ مطلب در نوامبر ۲۰۱۹ ثبت شده است

ذهن خوشبخت

  • هایتن
  • جمعه ۲۲ نوامبر ۱۹
  • ۲۰:۰۲
  • ۱۳ نظر

دیروز رفتم کوه، یه داستانی تو ذهنم داره شکل می‌گیره در مورد اولیور که چشماش کوره ولی دوست داره تو جاهای خوش‌منظره باشه. قبل از ظهر که می‌خواستم یک چرتی بزنم دیدم خاطره‌های خوبم داره یادم نمیاد. دقت کردین اتفاق‌های بد تبدیل به تروما می‌شن ولی اتفاقای خوب حداکثر تبدیل به یه خاطره می‌شن. مثلا شما اگر یه بار از اسب بیفتین احتمالا تا آخر عمر از سوار شدن رو اسب می‌ترسین ولی هزار بارم که سواری خوب داشته باشین این‌طوری نیست که به خاطر تاثیرشون قهرمان سوارکاری بشین. یا مثلا یک نفر قاتل زنجیره‌ای شده و بعد بررسی می‌کنن می‌بینن این یه اتفاق وحشتناکی تو بچه‌گی براش افتاده ولی یه نفر که قهرمان شده هیچ کس نمی‌گه تو بچه‌گی یه اتفاق فوق‌العاده خوب براش افتاده. می‌خوام بگم اتفاقای خوب یه تاثیر کوتاه مدت دارن و تازه اگر متمایز باشن تبدیل به خاطره می‌شن. واسه همین خیلی به آدمایی که بهشون خوش می‌گذره حسودیم نمی‌شه، چون آخر روز همه‌مون کم و بیش مثل همیم، حالا رستوران و سینما و دور دور و دیزنی‌لند و جزایر هاوایی رفته باشیم یا نرفته باشیم. آخرش خوشبختی تو ذهن ماست. 

تایتانیک‌بازی

  • هایتن
  • سه شنبه ۱۲ نوامبر ۱۹
  • ۱۹:۴۱
  • ۴ نظر

تایتانیک‌بازی

جایی زندگی می‌کنیم که با راه حل‌های درست به جواب‌های اشتباه می‌رسی، صادقانه به یک نفر ابراز علاقه می‌کنی و اونم اسپری فلفل می‌پاشه رو صورتت. این موضوع من رو خیلی گیج کرده و همه‌ش مثل کسی که تو تاریکی راه می‌ره سرم به در و دیوار می‌خوره. فیلما رو می‌بینیم که یارو می‌ره آزادی‌خواه می‌شه و بر علیه پادشاه قیام می‌کنه، جدیش می‌گیریم، در کل درستکاری رو زیادی جدیش گرفتم. هر کس که من رو از نزدیک بشناسه می‌دونه که چقدر گیجم. دونه دونه ارتباطاتم رو دارم از دست می‌دم، خودم از دستشون می‌دم، مثل یه ماهی ولش می‌کنم تو آب میگم برو. البته خب، کی دوست داره به یه آدم خیلی گیج نزدیک باشه، ممکنه این آدم همیشه گیج حرفایی بزنه که طرف مقابل دوست نداشته باشه بشنوه. زیبا نیست، همه‌ی ما دوست داریم حرفایی رو بشنویم که دوست داریم بشنویم. به هر حال نمی‌تونی تا آخر عمرت تایتانیک‌بازی در بیاری، منظورم اینه که نمی‌تونی منتظر بمونی بزرگترین کشتی دنیا ساخته باشه و تو مسافرش بشی و با زیباترین دختر دنیا آشنا بشی و بعد کشتی غرق بشه و تو به خاطر نجات این دختر زیبا تو آب سرد یخ بزنی و بمیری، نه نمی‌تونی تا اون موقع منتظر بمونی، اگر قصد داری یخ بزنی و بمیری باید زودتر یه فکری به حالش بکنی.

قطار

  • هایتن
  • جمعه ۱ نوامبر ۱۹
  • ۲۰:۲۸
  • ۲۲ نظر

امروز جزو معدود شنبه‌هایی هست که حالم خوبه، چند روزی هست بعد از نماز بیدار می‌مونم. نمی‌تونم قول صد در صد بدم ولی احتمالن این برنامه رو تا آخر عمرم ادامه بدم. پنج‌شنبه و جمعه که تعطیله معمولن به بطالت می‌گذره و زیاد مفید نیست واسه همین شنبه‌ها مثل زنبور کارگری می‌مونم که دو روزی توی تار عنکبوت گیر کرده، حالا از اونجام آزاد بشه باید بره کارگری بکنه‌ها، ولی خب دیگه. این همه توضیح به این خاطر بود که شما بفهمین امروز اونطوری نیستم و اینطوری هستم.

در ضمن تو این مدت چند تا جمله از کنفوسیوس هم می‌خواستم براتون بگم. یکی اینکه خوشبختی مثل سرعت حرکت قطار می‌مونه و اگر سرعتش ثابت باشه شما چیزی ازش نمی‌فهمین، می‌خواست بگه فاصله‌ی زیادی بین خوشبخت بودن و نبودن نیست. آهای آدمای خوشبخت که دارین تند می‌رین، خیلی هم خوشحال نباشین، ما که آروم میریم داریم از منظره‌ها لذت می‌بریم. دو تا جمله‌ی گوهربار دیگه که الکی مثلن از کنفوسیوس هستن رو بعدن می‌گم. یکیش به قرارهایی که با هم میذاریم مربوط میشه، منظورم قرار سینما و ایناست و یکیش هم به نحوه‌ی کشف نظر واقعی دیگران نسبت به خودمون مربوط می‌شه.

باید وصیت کنم وقتی از دنیا رفتم مرا بالای یک کوه بی سر و صدا چال کنند. بادگیر باشد و ترجیحا در سایه‌ی یک صخره باشد قبرم. صخره‌اش بزرگ نباشد تا از افتادنش نترسم و هر روز صبح یک چوپان از آنجا رد شود تا حساب روزهای مردنم دستم باشد.
موضوعات
آرشیو مطالب
کلمات کلیدی
پیوندها