۲ مطلب در آوریل ۲۰۱۷ ثبت شده است

نهم اردیبهشت

  • هایتن
  • شنبه ۲۹ آوریل ۱۷
  • ۱۱:۲۹
  • ۱۰ نظر

تصویر درستی از خودم در این وبلاگ خلق نکرده‌ام، خلق نکرده‌ام!! چه غلط‌های دیگری که نکرده‌ام.

یک آدم ساده و دوست‌داشتنی یا دوست‌نداشتنی که بهش نمی‌آید افسرده و ناراحت باشد، نه خیر، من دیشب با این امید خوابیدم که صبح بیدار نشوم.

آدم خیلی خوبی نیستم. یعنی خب بدذات نیستم ولی زود عصبانی می‌شوم و خیلی زود به حماقت و نفهمی ‌آدم‌ها پی می‌برم، اعتقادی به خوش‌بینی ندارم. امروز یک مرد گنده داشت در تاکسی با گوشی‌اش بازی می‌کرد، تا اینجای کار ایرادی ندارد من هم بعضی وقت‌ها این کار را می‌کنم، مشکل این بود که صدای لعنتی‌اش را خفه نکرده بود. دلم می‌خواست در آن لحظه آرنولدی چیزی بودم با سر انگشتم بهش اشاره می‌کردم و می‌گفتم داداش خفه‌ش می‌کنی یا خفه‌ت کنم؟

مسعود امروز بهم زنگ زده بود تولدم را تبریک گفت، هر دومان می‌دانستیم امروز نهم اردیبهشت است. سال پیش مهربان‌تر بودم خودم بهش زنگ زدم و یادآوردی کردم امروز تولدم است، نمی‌خواستم فراموش کردن تولدم در پرونده اعمالش ثبت شود. یکی از دلایلی که دوست ندارم کسی تولدم را تبریک بگوید این است که این کار اصلا کافی نیست و از دست هر آدم چلاقی برمی‌آید (منظورم از آدم چلاق، آدم ناتوان است، معلول نیست). تبریک تولد به نظرم بیش از حد بدیهی است، گفتم که آدم خوبی نیستم، پرتوقعم. 

لشکری از خوبان

  • هایتن
  • شنبه ۲۲ آوریل ۱۷
  • ۱۱:۲۳
  • ۷ نظر

خوب می‌شوم. از این امیدواری‌ها به خودم زیاد می‌دهم. ولی واقعا یک صحبت خوب حالم را خیلی خوب می‌کند. به مویی بند است حال بدم، بیشتر وقت‌ها با اینکه از آن لحظه ناامیدم اما به لحظه‌ی بعد امیدوارم. چند روز دیگر تولدم است و با بالا رفتن سنمان آدم‌های خوب اطرافمان کمتر می‌شوند. انگار که لشکری از خوبان به راه افتادند و هر روز یکی‌شان زمین می‌افتد. من هم تیر خورده‌ام ولی زنده‌ام. شبیه قهرمان فیلم‌ها هستم که از اول هم معلوم است نمی‌میرند.

دیشب خواب دیدم توی دریا سوار یک چیزی شبیه زیردریایی هستم و هواپیماهایی که از فضا بهمان حمله کرده‌اند را یکی یکی شکار می‌کنم. موشک‌هایی که می‌زدم خودشان دنبال هواپیما می‌افتادند و منفجرش می‌کردند. دو تا را که زدم سومی‌ بزرگ بود موشک‌ها را که بهش زدم شبیه تیری چوبی که به سپری آهنین خورده باشد پایین افتادند، بدون اینکه حتی منفجر شوند. در خواب گفتم اووپس. بعد هم هواپیمای غول پیکر برای شکار من برگشت، مثل دایناسوری که بهش سنگ زده باشند وحشی شده بود. از خواب که بیدار شدم داشتم فکر می‌کردم موشک‌ها چرا حداقل منفجر نشدند، داشتم دنبال دلیل علمی‌اش می‌گشتم. 

+ لطفا تولدم رو تبریک نگید. 

باید وصیت کنم وقتی از دنیا رفتم مرا بالای یک کوه بی سر و صدا چال کنند. بادگیر باشد و ترجیحا در سایه‌ی یک صخره باشد قبرم. صخره‌اش بزرگ نباشد تا از افتادنش نترسم و هر روز صبح یک چوپان از آنجا رد شود تا حساب روزهای مردنم دستم باشد.
موضوعات
آرشیو مطالب
کلمات کلیدی
پیوندها