سلام

حالا تا وقتی که حالم خوب نشده باشد نمی توانم خیلی مهربان باشم. یاسین یکی از خواهرزاده هایم است که 6 سال دارد، امیرحسین یک خواهر زاده ی دیگرم است که 3 سال دارد امیرحسین جیغ های بسیار بسیار وحشتناکی می کشد یاسین هم هی می رود بادکنک امیرحسین را از دستش می گیرد او هم جیغ می کشد، انگار همین حالا هم دارند این کار را می کنند. بار آخر به یاسین گفتم یاسین بسته من دیگه اعصابم نمی کشه، زمین تعجب کرد زمان تعجب کرد باد از حرکت ایستاد طوفان تهران منصرف شد آسمان مثل یک شیشه قبل از شکستن مکث کرد.   

 مادرم و زن داداشم و برادرزاده هایم چند روزی تهران بودند (بعضی وقت ها از خودم می پرسم لزومی دارد همه چیز را با جزئیاتش تعریف کنی؟ خوب چه کار کنم نمی شود که  بردارزاده ی دو ساله ام اینجا باشد ولی مادرش که زن داداش من می شود اینجا نباشد) خسته تان نمی کنم من با دیدن خانواده ام حالم خوب نمی شود بلکه با کله در افسردگی فرو می روم، چه تعبیر قشنگی به کار بردم، با کله در افسردگی فرو می روم، اصلا شیرجه می زنم داخل مرداب افسردگی، بعد مرداب که نه ماهی دارد نه مرغابی، مثل قورباغه ها از حشرات تغذیه می کنم. از این به بعد هر موقع صدای قورباغه شنیدید یاد من بیفتید اگر هم مدت زیادی گذشت و صدای قورباغه نشنیدید خودتان صدای قورباغه دربیاورید فقط مطمئن شوید قبل از اینکه صدای قورباغه دربیاورید یاد من نیفتید بعدش یاد من بیفتید.

+ می توانید صدای قورباغه دربیاورید ضبطش کنید و برای زنگ اسمس ازش استفاده کنید.