سلام

با محمد در شرکت قرار گذاشته ایم در مورد چیزهای خوب صحبت کنیم بنابراین در مورد پسر جوان لالی که هر روز صبح در متروی دروازه شمیران صبحانه به قیمت فقط دو هزار تومان می فروشد و من در این سه هفته ندیدم حتی یک مشتری هم داشته باشد و یا مرد کوری که امروز موقع برگشتن در مترو دیدم و داشت با هر کسی که کنارش نشسته بود حرف می زد و لابد فکر می کرد آدم ها اینقدر دور و برش را گرفته اند که همه جا سیاه است حرفی نمی زنم.

چند روز پیش رفتم یک تشک و پتوی جدید خریدم نوع زندگی ام کاملا یکنواخت است به همین خاطر تغییرات کوچک تفاوت های بزرگی ایجاد می کنند، خواب های متفاوتی می بینم. یک مثال ساده بزنم که راحت تر متوجه شوید یک زیردریایی را تصور کنید که به اعماق ناشناخته رفته است. الان اگر با این مثال واضح متوجه نوع تفاوت نشدید اشکال از گیرنده است.

یک ساعت پیش که برای دویدن به استادیوم دانشگاه رفتم برای اولین بار دو تا روباه با هم دیدم قبلا تکی چند بار دیده بودم اما چیزی در موردشان ننوشته بودم. اینقدر در این وبلاگ در مورد حیوانات حرف زده ام که الان خجالت می کشم بگویم هیکل من بی شباهت به یک خرس نیست. به هر حال این بار اما دو تا بودند از این داستان های عاشقانه بدم می آید مدتهاست دیگر فیلم و سریال عاشقانه نگاه نمی کنم، معلوم نیست کدامشان سر آن یکی کلاه گذاشته است.

تی شرت سبزم سایزش XXXL است خوب شد برای خودم به اشتباه خریده ام وگرنه اگر مثلا برای همسر آینده ام چنین تی شرتی به اشتباه می خریدم امشب و شب های دگر خبری از شام نبود. منظورم را متوجه می شوید یا باز هم مثال بزنم؟