یکی بود یکی نبود در یک شهر دور که اسمش دور بود سه تا برادر بودند به اسم های خوشحال و عصبانی و خنگول.

خوشحال به این خاطر اسمش خوشحال بود که همیشه خوشحال بود عصبانی هم به این خاطر اسمش عصبانی بود که همیشه عصبانی بود خنگول هم به این خاطر اسمش خنگول بود که خیلی خنگ بود. ببخشید که زیادی توضیح می دهم خنگول گفته جوری بنویسم که او هم بفهمد.

خوشحال و عصبانی و خنگول یک خواهر هم داشتند به اسم پشمول که ما به او کاری نداریم حتی علت اینکه چرا اسمش پشمول بود را هم نمی دانیم.

 قرار بود به زودی یک برادر دیگر هم به جمع آنها اضافه شود که پدر و مادر می خواستند برایش اسم خارجکی بگذارند. پیشنهاد پدر، دیپرس بود.

 پدر و مادر به ترتیب اسامی پدر و مادر خنگول است.

عصبانی دیشب از دندان درد خوابش نبرده و میلی به صبحانه ندارد حضورش کام همه را تلخ می کند. خوشحال دستمالی به گردنش بسته نان را داخل بشقاب می گذارد با کاردی که در دست راستش گرفته پنیر را با ظرافت روی تکه نان ها که آنها را قبلا به شکل هشت پا درآورده می مالد و با چنگال برای صبحانه هشت پا میل می کند، بعضی از هشت پا ها که هنوز زنده اند قبل از خورده شدن مقاومت می کنند. خنگول چایش سرد شده و به توصیه خوشحال آن را با فلفل هم می زند تا گرم شود. 

+ تو عکس بالا من اون پرده هستم و نقاش هم یکی از خوانندگان است که داره عکسم رو می کشه نقاشی ایشون سطحی و بچه گانه ست. 

+ منظورم از اینکه ما از هم دوریم شرایط متفاوته 

+ هویجوری هم تعطیل کرد ایشون هم انگار دور بود