ظهری خوابم می آمد صدای کلیک ماوس هم اذیتم می کرد وسایلم را جمع کردم آمدم دانشکده درس بخوانم برای ناهارم الویه گرفتم با یکی از این دلسترهای هولستن، همانکه طعمش مزخرف است. مطمئن بودم روز پنج شنبه ای هیچ کس آزمایشگاه نیست ولی اینطور نبود  دلم می خواست فقط صدای کلیک ماوسش را بشنوم تا بلافاصله باهاش قهر کنم. به هر حال اگر اتاق می ماندم تا همین حالا داشتم به این فکر می کردم که مسئله این است بخوابم یا نخوابم؟

دیروز تولد محمدرضا برادرزاده ام بود دو سالش تمام شد و پس فردا هم تولد ریحانه است 11 سالش تمام می شود و من در هیچکدام از تولدهای هیچکدامشان نبودم سال دومی که من دانشجو بودم ریحانه به دنیا آمد آخرین بار بهم گفت عمو خیلی بدی تو قول داده بودی بیای ارومیه زندگی کنی. وقتی پنج سالش بود ازش پرسیدم ریحانه من تو رو دوست دارم؟ داشت با لپ تاپم بازی می کرد و می گفت اگر نگذاری خرابش کنم منم برات گامپیوتر نمی خرم دوباره ازش پرسیدم ریحانه من تو رو دوست دارم؟ آنقدر پرسیدم که بالاخره تسلیم شد با صدای بلند گفت آره تو منو دوست داری، تو منو خیلی دوست داری، خیلی را با دست هایش نشان داد.

+ الو

- سلام سلام

+سلام سلااام

-خوبی زن داداش؟

+عهههه!

-عه نه به! چه خبر زن داداش خوبی؟ ریحانه و محمدرضام خوبن؟

+ عموووو من ریحانه م

-واااااا

+ (خنده ریز) 

+ چقد بزرگ شدی تو، اصلا نمیشه تشخیص داد!