از تلاشی که سوسک‌ها برای زنده ماندن می‌کنند تعجب می‌کنم، یک سوسک از کجا معنای مرگ و زندگی را می‌داند و به چه امیدی برای زنده ماندن تلاش می‌کند. تازه اگر عقلی هم داشته باشد باید برای مردن تلاش کند، یک لحظه است و تمام می‌شود و برای همیشه از زندگی در سایه‌ی ترس رها می‌شود و تازه هیچ‌کس هم دوستش ندارد و من فکر نمی‌کنم سوسک‌های نر و ماده عاشق هم می‌شوند. این سوال را داشتم و دانه دانه این استدلال را به بقیه‌ی حیوانات هم، از جمله دلیل فرار آهو و گوزن از دست شیرها، تعمیم می‌دادم که بعدها جایی خواندم که این یک انتخاب طبیعی است و فقط سوسک‌های ترسو تولید مثل کرده‌اند و نسل سوسک‌های شجاع منقرض شده است. یعنی تلاش برای زنده ماندن به یک ویژگی ژنتیکی تبدیل شده که از سوسکی به سوسک دیگر منتقل می‌شود، البته اگر بینشان رابطه‌ی والد و فرزندی باشد، وگرنه از طریق عطسه کردن و دست دادن منتقل نمی‌شود و استفاده از ماسک فایده‌ای ندارد. من در مورد تلاش آدم‌ها هم برای زنده ماندن تعجب می‌کنم. احتمالا این هم یک ویژگی ژنتیکی باشد و نسل بشر با گذشت زمان بزدل‌تر و نادان‌تر می‌شود و بر چاپلوسی‌اش افزوده می‌شود و علاقه‌اش به دزدی کردن بیشتر می‌شود و بر اساس اصل انتخاب طبیعی، این اتفاق گریزناپذیر است و نسل آدم‌های عاشق هم منقرض می‌شود چون خیلی راحت خودشان را به کشتن می‌دهند.

کاری نداریم، چند وقتی هست درگیر خانه عوض کردن هستم و مشاوران املاک و صاحب‌خانه‌ها در برخورد اول آنقدر با تو مهربانند که تو تصور می‌کنی حاضرند خانه‌شان را به رایگان در اختیارت بگذارند. صاحب‌خانه‌ی قبلی بهم می‌گفت من صد در صد به شما اعتماد دارم و هر چه شما بگویید همان است، وقتی من کمی از حقوق خودم دفاع کردم وحشی شد و زشتی‌های درونش را نمایان کرد. آن روز که برای خرید لباس رفته بودم جوان نسبتا قدبلند نیازمند توجهی هم آنجا بود و داشت تعریف می‌کرد که تا حالا ماسک نزده و دستش به مواد ضدعفونی‌کننده نخورده است و به کرونا هم مبتلا نشده، حماقت بعضی‌ها در حرف زدنشان پیداست و صاحب مغازه یک شلوار بسیار تنگ را با تعریف و تمجیدهای بسیار که تو چه بدن خوبی داری و این شلوار ماشاالله حسابی به تنت نشسته، بهش انداخت. خودش می‌گفت چون باشگاه می‌روم حتما باید لباس تنگ بپوشم، امیدوار بود مردم به ماهیچه‌های نداشته‌اش توجهی کنند و داشت تلاش می‌کرد به صورت ناخودآگاه خالکوبی‌اش را هم به فروشنده نشان دهد. می‌خواهم بگویم حماقت بعضی‌ها در در حرف زدنشان پیداست، ولی بعضی‌ها چند کلاسی سواد دارند و ما را برای تشخیص این موضوع، حماقتشان را می‌گویم، به زحمت می‌اندازند. امیدوارم من هم برای تشخیص فوق‌العاده بودنم کسی را به زحمت نینداخته باشم. به هر حال دیشب خواب خیلی خوبی داشتم و بعد از سالی چند بدون صداگیر اسفنجی خوابیدم. امروز که برای اصلاح موهایم رفته بودم شلوار جدیدم را پوشیده بودم و وقتی جلوی آینه نشستم با اینکه شلوار تازه‌ام پیدا نبود احساس خوش‌تیپی بیشتری می‌کردم. امیدوارم شرایط جدیدم به جوشیدن طبع نوشتنم کمک کند. همین دیروز دامن گلدار در پست خانه‌ی ارواحم که مال چهار سال پیش است کامنت گذاشته بود که با خواندن این پست خستگی‌اش در رفته، و من فهمیدم که نسل آدم‌های خوش‌ذوق هنوز منقرض نشده. هر چقدر هم با خودم دشمن باشم بعضی وقت‌ها خوب می‌نویسم و ظنز قابل اعتنایی دارم تازه می‌خواهم مجسمه‌سازی با چوب را هم یاد بگیرم.