- هایتن
- سه شنبه ۲۰ دسامبر ۱۶
- ۱۱:۱۹
سال پیش برای پاییز یک پست نوشتم حالا امشب شب اول زمستان است. یعنی راستش را بخواهید دنبال این بهانه ها برای نوشتن نیستم دوست دارم در مورد هر چیز به درد نخوری حرف بزنم به چیزهای بی اهمیت زیادی فکر میکنم مثلا آن روز از خانه تا محل کار داشتم فکر میکردم که اسم شخصیت های داستان شهر کچل ها را چه بگذارم به بعضی اسم ها خندهام میگرفت دقیقا شبیه دیوانه ها که یک فکری به ذهنشان میرسد میخندند. در هر حال خیلی سختم است با چند نفر به صورت همزمان حرف بزنم. حرف زدن با بیشتر از یک نفر برایم خیلی پیچیده است از کجا بدانم همزمان هر کدام از دو نفر به چی فکر میکنند، حرف زدن با دو نفر آن هم با این همه جزئیات یک معلوم و دو مجهول دارد که قابل حل کردن نیست. دوست ندارم حرفی بزنم که فقط برای خودم جالب باشد. تازه وقتی با یک نفر حرف میزنم هر کجا احساس میکنم چیزی که میگویم نیاز به توضیح دارد از مثال استفاده میکنم از بخت بدم بعضی وقت ها مثالی که میزنم از خود موضوع پیچیده تر است در این شرایط مطلب اصلی را رها میکنم و شروع به توضیح دادن مثالم میکنم. این وبلاگ یک دستگاه با یک مقدار معلوم و دویست هزار مجهول است که من همان مقدار معلومم و دویست هزار هم تعداد خوانندگان وبلاگم است. بعضی وقت ها مجبور میشوم در وبلاگم چیزهایی را توضیح بدهم که به نظرم توضیح دادنشان تنفرانگیز است.
القصه اینکه عاشق نشدهام و درست است که دوست دارم فقط با یک نفر حرف بزنم اما دنبال مخاطب خاص نیستم دنبال این نیستم که استدلالم را به سمت خاصی بکشانم مثل بیشتر وقت ها هدفم از نوشتن و حرف زدن فقط نوشتن و حرف زدن است.
راستی شاید به نظرتان برسد دارم اغراق میکنم یا توهم زدهام یا شاید هم در این شب یلدا زیادی هندوانه خوردهام ولی باور بکنید یا نکنید من یکی از شادترین آدم های روی زمینم. به نظرم آدم ها درکشان از غم و شادی به یک اندازه است. حالا درست است که من در پست قبلی در مورد مزیات نفهم بودن صحبت کردم ولی حرف هایم بیشتر جنبه ی کنایه داشت مثل صحبتهایی که در مورد مزخرف بودن محبت کردم، کسی که چیزی نفهمد نه غمیدارد و نه البته شادی.