۱۴ مطلب در آگوست ۲۰۱۵ ثبت شده است

دل خوشی

  • هایتن
  • چهارشنبه ۵ آگوست ۱۵
  • ۰۸:۴۵
  • ۱ نظر

سلام

یک هفته ای هست روزی ده ساعت کار می کنم اما هر جور حساب می کنم هفته ای به یک روز استراحت نیاز دارم.

خیلی پیچیده نیست اگر خواستید شما هم حساب کنید مثلا هفت را ضربدر دو کنید تقسیم بر چهارده کنید می شود یک.

 نه از آن استراحت ها که در سواحل قناری موجود است. اتفاقا همین اواخر استادم گفت پسرم همسری دوست دختری چیزی داری؟

گفتم نه استاد کسی رو لایق خودم پیدا نکردم گفتم می دونم پسرم هیچ کس لیاقت تو رو نداره

ببخشید از بحث اصلی منحرف شدیم

آها بعدش گفت پسرم من دو تا بلیط دارم برای فلوریدا می خواستم یه سر برم فرصت مطالعاتی ولی به خاطر عمل کوچیکی که این اواخر داشتم منصرف شدم گفتم اگه می خوای بدم شما بری، هتل هم با امکاناتش آماده ست یکی رم پیدا کن با خودت ببر ثواب داره، گفتم دست شما درد نکنه استاد، من درس خواندن پای لپ تاپ رو به سواحل فلوریدا ترجیح میدم اونم گفت الحق که هیچ کس لیاقت تو رو نداره.

به هر حال دوست دارم هفته ای یک روز خیالم راحت باشد چه می دانم به قول شما ایرانی ها دلم خوش باشد.

باز هم بر سر دو راهی مانده ام یک روز در هفته دل خوش نداشته باشم یا یک هفته فلوریدا نروم؟

بشین پاشو

  • هایتن
  • سه شنبه ۴ آگوست ۱۵
  • ۰۳:۰۹
  • ۱ نظر

سلام

دیشب قبل از خواب 70 تا بشین پاشو رفتم (احتمالا به تعداد سالهایی که قراره عمر کنم) الان موقع راه رفتن پاهام خالی می کنه

اغراق نمی کنم شبیه عباس تو فیلم آژانس شیشه ای شدم، ریش ندارم البته

شما که ماشین داری وقتی موتورش خالی می کنه چیکارش می کنی؟

زندگی ما هم ماشینی شده از این زاویه که بدون کرایه به همه سواری میدم 

بی مزد بود و منت هر کورس سواری که دادم

+ بنده ی خدا باش بدبخت

خدایا هیچ کس رو سر دو راهی نذار

  • هایتن
  • دوشنبه ۳ آگوست ۱۵
  • ۰۹:۲۴
  • ۲ نظر

پسره تو وبلاگش نوشته نتیجه کنکور هنرم خوب شده، غیر انتفاعی که حتما قبول میشم

الان دارم با خودم فکر می کنم یکی از دلایل عدم موفقیت انیشتین تو رشته تحصیلی فیزیک اعتماد به نفس پایینش بوده :|

+ موندم برای شام املت بخورم یا تخم مرغ خالی!

بچه بودیم اون موقع

  • هایتن
  • دوشنبه ۳ آگوست ۱۵
  • ۰۲:۰۸
  • ۲ نظر

مامانم: پاشو برو ماست بخر

من: من چرا برم حامد بره

حامد: باشه بده من میرم

من: بیا با هم بریم :\

حامد: این بچه بازیا چیه یا برو یا بده من میرم

نکته ش اینجاست که حامد از من کوچکتره، از همون موقع عقب ماندگی ذهنی داشتم من. 

باید وصیت کنم وقتی از دنیا رفتم مرا بالای یک کوه بی سر و صدا چال کنند. بادگیر باشد و ترجیحا در سایه‌ی یک صخره باشد قبرم. صخره‌اش بزرگ نباشد تا از افتادنش نترسم و هر روز صبح یک چوپان از آنجا رد شود تا حساب روزهای مردنم دستم باشد.
موضوعات
آرشیو مطالب
کلمات کلیدی
پیوندها