سلام

فعلا که سه روز از ماه رمضون گذشته. بعضی وقتا تصمیمایی می‌گیری که مطمئنی تا آخر عمرت بهشون وفادار می‌مونی ولی یه ساعت بعد فراموشش می‌کنی مثل آدم مستی که می‌خواد دنیا رو نجات بده. تو داستان هاکلبری فین بود که عموش در حالت مستی چنان توبه کرده بود که کشیش تحت تاثیر قرار گرفته بود و ازش التماس دعا می‌کرد. مارک توآین اون صحنه رو خیلی خوب توصیف کرده بود. راستی تا یادم نرفته، من از این کلمه التماس دعا بدم میاد. داشتم می‌گفتم پریروز داشتم با خودم فکر می‌کردم ماه رمضون بیشتر بنویسم، نوشتن تفاوت زیادی ایجاد می‌کنه. کلا می‌دونین که، همه‌ی آدم‌های روی زمین به دو دسته تقسیم می‌شن، من و دیگران.

بعضی تصمیما برام جدی‌ترن. چند وقتیه با چاییم قند نمی‌خورم یعنی دیگه کلا قند و شکر نمی‌خورم، دقیقا از وقتی که پدرم به خاطر قند بالاش چایی رو با کشمش می‌خوره، این کار براش خیلی سخته. در کل هم، اینکه تصمیم بگیری کاری رو نکنی آسون‌تر از اینه که تصمیم بگیری کاری رو بکنی. عیدی براش توت خشک گرفتم گفتم شاید کنار کشمش یه تنوعی باشه، می‌گفت اینا چیه، شبیه پِهِن اسبه.