سلام

هفته پیش تو تلگرام با ریحانه صحبت می‌کردم می‌گفت سرما خورده صداش عوض شده به کوثر که زنگ زده بود اونو نشناخته، گفتم فردا بهت زنگ می‌زنم ببینم من می‌تونم بشناسمت یا نه. فردا بهش زنگ زدم، میگم من که شناختمت پس چی الکی میگی صدام عوض شده؟ میگه خب شما به مامانم زنگ زدی گفتی گوشی رو بدین به ریحانه، معلومه که می‌شناسین.

سوم خرداد تولد یاسین بود، هشت سالش شد. کیک تولد رو که آوردن رفتم نشستم پشت کیک گفتم این کیک تولد منه گفت نه خیر مال منه، گفتم بیا شمعا رو بشمریم. شمردیم شد هشت تا، گفتم خب هشت چهار تا میشه چند تا؟ بعدش خودم ادامه دادم که میشه 32 تا، پس دیدی کیک تولد منه. می‌گفت نه خیر، منم داشتم از همه می‌پرسیدم که هشت چهار تا میشه چند تا؟

اون شب مسجد بودم بعضی از پیرمردا آخر صف روی صندلی نماز می‌خونن، یه پیرمردی که تو صف جلو کنار من ایستاده بود برگشت رو به عقب به یه پیرمرده دیگه گفت ببین یکی از صندلیا کم شده (یعنی صاحبش به رحمت خدا رفته)، فردا نوبت توئه.