صبح‌ها که سر کار می‌رم از جلوی سفارت یا دفتر نمایندگی یک کشور اروپایی رد می‌شم. چند تا فروشنده ارز روبروی ساختمان می‌ایستند و به مردمی که حدس بزنند با سفارت کار دارند پیشنهاد ارز برای سفارت می‌دهند، یورو برای سفارت دارم، این رو تکرار می‌کنن. بینشون مرد جوان قدبلندی هست که پیراهن سفید با کت و شلور تیره می‌پوشه، چشم‌هاش همیشه قرمزه و ته‌ریش روی صورت کشیده‌ش مرتب نیست و همیشه یک سیگار گران‌قیمت دستش هست. چند باری که صورتم رو اصلاح کردم و لباس‌های نو پوشیدم به من هم همچین پیشنهادی دادن ولی بیشتر روزها کسی بهم نمی‌گه یورو برای سفارت دارم.

امروز با موسسه‌ی فرهنگی سروستاه (SARVSETAH)  که دامن گلدار اسپی بهم معرفی کرده تماس گرفتم. گفتم من هیچ تجربه‌ی موسیقی ندارم نمی‌دونم کلاس استاد کیانی به دردم می‌خوره یا نه، خانم خونگرم و مهربون ‌میان‌سالی بود، گفت باید بیای با خودش صحبت کنی. حالا احتمالا فردا اگر شد می‌رم. در ضمن امروز رفتم برای آموزش رانندگی هم ثبت‌نام کردم. خانمی که مسئول ثبت‌نام بود بهم گفت عکسا باید رنگی باشه، گفتم نمی‌شه سیاه و سفید باشه؟ رنگی هم دارما ولی این سیاه سفیدا رو دستم مونده خرج نمی‌شه. خوشش اومد خندید، حدس زدم در طول روز کم می‌خنده. به عکسم نگاه کرد بعد به خودم نگاه کرد گفت اینا رو کی گرفتی؟ گفتم همین امسال. یه باشه‌ای گفت ولی معلوم بود مشکوکه و گفت شاید قبول نکن. منظورش این بود که با قیافه داغون فعلیت که یه پاپاسی برای سفارت هم نمی‌ارزه باید دوباره بری عکس بگیری.