این‌که به این نتیجه برسی که باید تغییر کنی آسان هم نیست. به هر حال یک مدتی یک جوری زندگی می‌کنی و بعد عادت می‌کنی و اگر بخواهی تغییر کنی احساس خسارت می‌کنی. حالا دنبال توجیهی هستم که شکست‌خورده نباشم و قهرمان باشم. به هر حال من کله‌شق‌ام و قبول نمی‌کنم در کارهایی به این بزرگی اشتباه کرده‌ام. خط کلی زندگی من همین است و اینکه به نظرم به راحتی از آدم‌ها متنفر می‌شوم یا عاشقشان می‌شوم کار درستی است، اوضاع جهان اشتباهی‌ست. وانگهی در محل کار با یک آدم چاق هم‌نشینم که تمام بودجه‌ی این کشور باید خرج درمان کبد چربش شود و همین هفته‌ی پیش صبحت‌هایش در اینستا با یک دختری را در محل کار تعریف می‌کرد و وسیله تفریح شده بود و این هفته رفته خواستگاری یک دختر دیگر، دختره هم بعد از همان جلسه‌ی اول خواستگاری عکس این خپلو را گذاشته در صفحه‌اش و نوشته عشق من و هر روز صبح بهش زنگ می‌زند و عشقش را از خواب بیدار می‌کند. دروغگو، یک خپلوی چاق و خنگ و به درد نخور مگر عشق کسی می‌شود. بعد این‌ها با اجازه‌ی پدر و مادر طوری برنامه ریخته‌اند که مردم محل آنها را نبینند و خیال بد نکنند. عشق من در اینستایش و هر روز صبح زنگ زدنش و صبح تا شب چت کردنش با این خپلو اشکالی ندارد فقط مردم نباید ببینند. این هم‌نشین ما که با واسطه‌ی بردارش در شرکت استخدام شده و اگر کاه می‌خورد کاری که می‌کرد ارزش همان چند کیلو کاه را هم نداشت به دختر  باحیا گفته من حقوق زیادی ندارم و دختر باحیا هم گفته مهم این است که حلال باشد حقوقش، این مسئله برای خپلو باعث افتخار بود. می‌خواهم بگویم این وسط چه کسی قرار است الگوی من برای تغییر باشد.

آن روز از سر کوچه که می‌گذشتم مرد جوان قدبلندی کنار برج مسکونی‌اش ایستاده بود و از ماشین مدل‌بالایش پیاده شده بود و با یک نفر در مورد یک معامله‌ای پشت تلفن صحبت می‌کرد، گفتم باشد بابا، اگر دختر زیبایی بین من و تو بخواهد یکی را انتخاب کند تو برنده‌ای. مثل صفی که در اتوبان از اتومبیل‌ها تشکیل شده باشد به مردم زیاد راه می‌دهم، یعنی باشد تو هم بیا جلو بزن از ما. در دنیای نفرت‌انگیزی زندگی می‌کنیم اگر بخواهیم هوشمندی به خرج بدهیم. تازه اگر خرده هوشی هم داشته باشیم کمکی بهمان نمی‌کند و همیشه عقب می‌مانیم و مشغول حل کردن مسائل ریاضی هستیم. به هر حال کلید خوشبختی آدمی مثل من ارتباط داشتن با چند نفر در اینستاگرام و به خواستگاری یک دختر ساده رفتن نیست، نیاز دارم سر میز چایی با یک مکالمه‌ی معمولی از زندگی لذت ببرم. احتمالا این اتفاق دیگر برایم رخ ندهد. البته این حرفم از روی ناامیدی نیست، من افسردگی زیاد می‌گیرم ولی ناامید نمی‌شوم، به هر حال شما واقعا با این مسئله با ذهن بازتری برخورد کنید و خودتان را در معرض آن قرار بدهید و حداقل زندگی را به آدم‌های دروغگو و خنگ و به دردنخور نبازید و شکست را قبول نکنید.