صبح‌ها خودم رو بعضی وقتا تو تله می‌ندازم و شروع به خوندن خبر می‌کنم و بعد دلم می‌خواد تا آخر عمرم خبر بخونم. به هر حال چاره‌ای نیست باید شروع به کار روزانه کنم. حالا چاره که می‌گی انگار از یک چاه عمیق صحبت می‌کنی، این طور نیست. می‌دونی، زندگی یه طوری شده که اطرافت پر از آدمایی شده که نمی‌شناسی و هیچ حرفشون رو تو رو به یاد جایی که خودت قبلا بودی نمی‌ندازه. یک جایی در شرح حال قوام، نخست وزیر سابق ایران، از قول سفیر انگلیس نوشته بود که این مردک هم مثل همه‌ی ایرانی‌ها توهم باهوش بودن داره، می‌خوام بگم نمی‌دونم از کجا می‌شه فهمید کسی با بقیه فرق داره و شاید تا حالا دقت نکرده باشین ولی آدمای خنگ و باهوش خیلی به هم شبیه هستن و هردوشون روحیات خاصی دارن و احتمالا اگر روشون آب سرد بپاشی عکس‌العملشون شبیه هم باشه و نتونی از این آزمایش برای تشخیص خاص بودنشون استفاده کنی. ولی خب، در بلندمدت معمولا متوجه می‌شی گیر کی افتادی. فکر کردن به این چیزها خسته‌م می‌کنه، یک آدمی رو تصور کنید که رسالتش در تمام عمر بالا رفتن از یک کوه بی‌پایانه، ممکنه یک روز یک جایی وایسته و بگه آه.

راستی من معمولا خیلی کم برای کسی کامنت می‌ذارم پس لطفا پادشاه کشور از‌خود‌راضیا نباشین و اگر کامنتی گذاشتم جواب بدین و اگر کامنت بلند گذاشتم جواب یک‌کلمه‌ای ندین، احساس خوبی نیست. هر چند من معمولا مثل یک شیر نفهم ادای بی‌خیالا رو خوب در میارم. می‌دونین اگه به یه شیر بگین تو چرا آهوهای بی‌گناه رو می‌خوری چه جوابی بهتون می‌ده؟ احتمالا مثل این دوستانی که به کامنت من جواب نمی‌دن چیزی نمی‌گه و بهتون زل می‌زنه و شما با خودتون فکر می‌کنین شیر بیچاره از این سوال منقلب شده در حالی که داره آماده می‌شه شما رو هم بخوره و شما به نیستی خودتون زل زدین.

حالم خوبه و اون عکس بالا هم دسکتاپ کامپیوترمه. من اولش فکر می‌کردم این خرسه تو اون چادر زندگی می‌کنه گفتم چقدر قشنگ، ولی بعدا فهمیدم یه سری کوهنورد، بی‌خبر از همه‌ جا، اون‌جا خوابیدن و منتظر نیستی خودشون هستن و اون خرسه هم اصلا قشنگ و دوست‌داشتنی نیست و همچین ادعایی هم نداره. به هر حال این عکس قرار بوده یه ترکیبی از خرس و ماه و یه قله‌ی کوه تو یه دنیای ناقص دایره‌ای باشه، اون هواپیما روی ماه هم هست.