- هایتن
- پنجشنبه ۱۶ سپتامبر ۲۱
- ۱۱:۲۰
- ۱ نظر
صبحی روی پشت بوم یه مقدار ورزش کردم و یه نگاه از بالا به پایین به جهان داشتم. یه مقدار طناب زدم ولی با قهرمانی جهان فاصله زیادی دارم و در واقع اگر بخوام واقعبین باشم بیشتر به نفر آخری جهان نزدیکم، حالا دویدن رو دوباره شروع میکنم که کمتر سرزنشم کنم. اگه یه اسب داشتم صبحها باهاش مسابقه میدادم، الان ولی یه خر هم ندارم. شوپنهاور میگه آدم فرهیخته نیازی به انگیزهی بیرونی نداره ولی من باهاش موافق نیستم، یعنی فکر نمیکنم تو مسابقهی دو میتونست من رو شکست بده که بخواد همچین نظری بده و اگه یه روز یه گرگ خونآشام دنبالش میکرد فلسفهش به دردش نمیخورد.
تغییرات زیادی تو زندگیم ایجاد شده و الان بیشتر وقتا خونه هستم و کمتر سر کار میرم. اگه یه خونآشام بودم میتونستم بشینم تا صبح به ماه نگاه کنم و احساس خوشبختی کنم چون فرداش قرار نیست سر کار برم. یه لیوان هم ظهری تو اتاق شکست و من چون سر ظهر بود جاروبرقی نکشیدم و الان به هر طرف نگاه میکنم درخششهای ریز میبینم ولی احساس خوشبختی نمیکنم و یه خونآشام مرددم.
یه مدت طول میکشه در این برههی جدید از زندگیم بتونم به اندازه سابق به خودم اعتماد کنم و کوه بیستون رو بشکافم. حالا کسی هم همچین چیزی ازم نخواسته ولی خودم عادت دارم خودم رو به جای ابوعلی سینا و فرهاد و شیرین و سعدی و اسب و خر و خرس و چنگیزخان مغول بذارم.