یک میلی در من به وجود می‌آید یک میل لحظه‌ای برای نوشتن که خیلی زودگذر است و اگر بهش اهمیت ندهم یا با بدبینی بهش نگاه کنم اصراری به ماندن نمی‌کند، حتی برای دومین بار نظرم را نمی‌پرسد. نه افسرده می‌شود نه سرخورده، مثل کسی که سالهاست منتظر یک اتفاق بعید است.

 در کل هم همه‌ی میل‌هایی که در من هست به همین شکل است یک میلی آنی برای اینکه خوشحال باشم و از یک کوه بلند به حالت دو بالا بروم، حدود ناشناخته سرزمین ذهنم را پیدا کنم. می‌دانید، در یک گوشه‌ای از مرز وجود من، زیر یکی از تیرکهایی که پوسیده، از بس بهش سر نزده‌اند، یک گل وحشی روییده که من هیچ وقت ندیدمش، یک شوق زیادی در من به دیدن این گل هست. درگیر آلودگی تهرانم و رقابت‌ برای قهرمانی در لیگی که مال من نیست.

 یک مرغابی در مسابقه دوی شترمرغ‌ها شرکت می‌کند و اتفاقا قهرمان هم می‌شود و اشک در چشمان بقیه مرغابی‌ها حلقه می‌زند. که چه؟ تقدیر او که این نبود. باید در یکی از مهاجرت‌های طولانی‌، کنار یک تیرک پوسیده، در حال خوردن گل‌های وحشی، در دام یک صیاد گرفتار می‌شد و با گوشتش در یک رستوران با کلاس از یک زوج عاشق پذیرایی می‌شد. این سرنوشت زیباتر نبود؟