من از پس این زندگی برمی‌آم، هر چی باشه اتفاق جدیدی هم نیفتاده، همیشه همین‌طوری بوده. یعنی اینطور نبوده که تا چند وقت پیش، آسون و قشنگ و دوست‌داشتنی بوده و الان اینطوری شده. یارو کاپیتان تیم ملی بی‌خانمان‌های ولز بود، می‌گفت از وقتی که دوست‌ دخترش ترکش کرده دچار افسردگی شده و بی‌خانمان شده، همچین اتفاقی برای من نیفتاده، توفیق نداشتیم به قول دوستان، یا شایدم برعکس، دوست دختر نداشته‌مون توفیق نداشته، خوب یا بد هر چی بوده باعث شده از بی‌خانمانی نجات پیدا کنم. به هر حال، بر اساس اصل انتخاب طبیعی، یا یه چند وقت دیگه می‌میرم یا اگر قرار بود 90 سال دیگه زنده باشم یه راه‌ حل کوفتی برای زنده موندن و از پس زندگی براومدن پیدا می‌کنم، حدس خودم بیشتر به سمت دومیشه.