امروز دارم رکورد دیرترین پست این چهل روز رو می‌شکنم، شاید هم زودترین از یک زاویه‌ی دیگه، چیزی که امروز بهش فکر می‌کردم قبول کردن سرنوشت بود، مثل کسی که دماغش بزرگه و این مسئله رو می‌پذیره و سعی نمی‌کنه پنهانش کنه، می‌دونین، من از تقلا کردن خوشم نمیاد، یعنی اگر یه روز یه شیر شکارم کنه یا می‌زنم دندوناشو خورد می‌کنم یا زیاد تقلا نمی‌کنم، شیر بی‌دندون من رو یاد یه خاطره‌ی دور می‌ندازه ولی نمی‌دونم چه خاطره‌ایه. این موضوع قبول سرنوشت رو شاید بعدن دقیق‌تر در موردش صحبت کردم، منظورم اینه که آدم باید مبارزه بکنه ولی تقلا نکنه، تقلا یعنی پذیرفتن اتفاقی که افتاده و اینکه بتونی باهاش کنار بیای. باید بگردم ببینم کدوم قسمتای زندگیم رنگ و بوی تقلا داره.