پاییزی

عدد هفت رو دوست دارم. اینکه مجبور به نوشتن باشی هم بد نیست، چون به هر حال مجبوری بنویسی، قدرت انتخاب همیشه هم خوب نیست. من الان مشکوکم که چند تا از آثار ادبی بزرگ دنیا به اجبار نوشته شدن. صبحی داشتم به خوشبختی فکر می‌کردم، همه یک جور خوشبخت نمی‌شن. مثلا پروین اعتصامی احتمالن با چنگیزخان مغول خوشبخت نمی‌شد هر چند که پول و ثروت زیادی به دست می‌آورد و چنگیز هم کلی نامه‌ی عاشقانه گیرش می‌اومد. بعد از قضیه‌ی چنگیز و پروین داشتم به این فکر می‌کردم که آستانه‌ی خوشبختی آدما فرق داره. نمی‌خوام زیاد توضیحش بدم، ولی گدایی رو تصور کنید که از دختر پادشاه خواستگاری کنه و کلی هم با خودش فکر کرده باشه و خودش رو لایق بدونه ولی شنیدن جواب منفی هم براش بدیهی باشه و خیلی مثل خسرو و فرهاد پیگیر نباشه. به هر حال، گدای قصه‌ی ما جواب منفی می‌شنوه و بدون اینکه روحش خبر داشته باشه خودش رو بدبخت کرده، چون سطح آستانه‌ی خوشبختیش رو خیلی بالا برده و دیگه تا آخر عمرش هیچ وقت خوشبخت نمی‌شه. مگر اینکه در یک شب مهتابی یا یک صبح پاییزی و آفتابی، دختر پادشاه به سرش بزنه و بهش جواب مثبت بده.