سلام

دیشب ساعتای حدود دوازده بود که برداشتم مسواک بزنم می‌خواستم بخوابم یعنی دو دل بودم این دو دلی رو مثل گرگ و میش صبح همیشه دارم مثلا چیپس بخرم یا نخرم چایی رو با قند بخورم با بدون قند بخورم، به همین خاطر نباید راننده‌ی فرمول یک یا فینالیست تکواندوی المپیک باشم. البته توجه شما رو به این نکته جلب می‌کنم که ضریب هوشیم پایین نیست، به جزئیات بیش از حد توجه می‌کنم. تا صبح بیدار موندم آخرها روی میزم چرت کوتاهی زدم و وقتی بیدار شدم دیدم ساعت سه و نیمه. چیزی به اذان نمونده بود دو تا تخم مرغ با کره نیمرو کردم همون کره‌ای که قبلا در موردش صحبت کردیم و حالا به یکی از شکست‌های زندگی من تبدیل شده. البته شبش رفته بودم میگو بخرم که تموم کرده بود وگرنه ماه رمضونی به تغذیه‌م بیشتر دقت می‌کنم و همیشه سر سفره‌ی تنهای افطارم سبزی خوردن هم دارم. صبح بعد از سحری خوابیدم تا ساعت یازده و نیم که با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم مدیرم بود که رابطه خوبی باهاش ندارم گفت فردا ساعت دو جلسه داریم داشتم سعی می‌کردم صدام تابلو نباشه که خواب بودم دیدین بعضیا از خواب بیدار میشن صداشون چه جوریه اگه ندیدین یه بار بهم زنگ بزنین از خواب بیدارم کنین ببینین گفتم مطمئن نیستم بتونم بیام گفت یه قسمت مهمی از کار دست شماست باید بیاین با دکتر فلانی هم هماهنگ کردیم. باید بیاین گفتنش عصبانیم کرد تو دلم گفتم اول باید با من هماهنگ می‌کردی آخر سرم قبول کردم ولی بعد از اینکه قطع کردم پشیمون شدم تازه صدامم که ضبط شده بود گوش کردم افتضاح بود. برای یه کار جدید هم اقدام کرده بودم ولی دوستش نداشتم اونام رو من حساب کرده بودن و قرار بود یه پروژه رو چند ماهه براشون انجام بدم مونده بودم چیکار کنم چطوری از سرم بازش کنم امروز باید حضوری می‌رفتم اونجا کارو شروع می‌کردم بعد از کلی کلنجار رفتن بهشون زنگ زدم بعد از ظهری با مدیرش صحبت کردم گفت قرار بود امروز حضوری تشریف بیارین گفتم ماه رمضونه یه خورده برنامه‌هام به هم ریخته وگرنه من آدم بی‌نظمی نیستم خندید گفت می‌دونم. خنده‌ش باعث شد منم روم باز بشه راحت‌تر باهاش صحبت کنم و احساس گناه نکنم که دوست ندارم باهاشون کار کنم. مبلغی بهشون گفتم که می‌دونستم قبول نمی‌کنن حالا قرار شده با مسئولای شرکت صحبت کنه و بهم خبر بده در غیر این صورت یه دانشجو دیگه می‌گیرن و من به کارش نظارت می‌کنم.