اعتراف

  • هایتن
  • سه شنبه ۱۱ آگوست ۱۵
  • ۰۸:۰۰
  • ۹ نظر

اعتراف می کنم که الان مقدار زیادی نمک خوردم

اگه نیم ساعت به گذشته برمی گشتم تو املتم کمتر نمک می ریختم

 توصیه م به جوونای هم سن و سال خودم اینه که برن زن بگیرن تا بلایی که سر من اومد سر اونا نیاد.

حتی ممکن است در نگاه اول ساده و دوست داشتنی به نظر برسم

  • هایتن
  • يكشنبه ۹ آگوست ۱۵
  • ۰۲:۴۵
  • ۵ نظر

از امشب دوباره ورزش کردن را شروع می کنم ماه رمضان که تعطیلش کردم تا امروز ریکاوری شدنم طول کشید مثل کادیلاک های سنگین آمریکایی پرمصرفم و به درد نمی خورم.

 نمی دانم در ادامه در مورد سلامتی صحبت می کنم یا در مورد ریکاوری یا در مورد آمریکا، تازه همین دیروز متوجه شدم وقتی می خواهم بنویسم باید بدانم می خواهم در مورد چی صحبت کنم. مثل تمام تجربه های دیگرم خودم به این نتیجه بدیهی رسیدم و می ترسم عمرم آنقدر کفاف ندهد به تمام تجربه های بدیهی برسم و تا آخر عمر اشتباهات بدیهی مرتکب شوم، خدایا به همین دلیل ساده به من عمر طولانی عطا فرما.

یکی دیگر از تجربه های بدیهی هفته ی گذشته ام  همین است که در ادامه به سمع و نظرتان خواهد رسید.

 وقتی کسی برای صبحانه و چای و میوه اتاق تو می آید و موقع داخل آمدن در نمی زند و هیچ وقت در پی جبران محبت تو بر نمی آید و حتی در جمع کردن ظرف ها کمک نمی کند قصدش هم این نباشد دارد از تو سوء استفاده می کند و من با اینکه متوجه این قضیه بودم به اشتباه با خودم می گفتم من باید بزرگوار و بخشنده باشم باید مناعت طبع را از همین حالا در زندگی ام تمرین کنم (چند سالته کوچولو؟) با خودم می گفتم در مقابل آن چند هزار میلیاردی که اختلاس شده این سوء استفاده ی کوچکی است، بگذار مثل حاتم طائی از تو به نیکی در تاریخ یاد شود.

 مرده شور مناعت طبعت را ببرد، بیندازش از اتاق بیرون پسره ی مفت خور را، چند روز پیش به این نتیجه رسیدم. در اتاقم میوه می خوردم برمی گشت بهم می گفت تنهایی میوه می خوری به ما خبر نمی دهی! تا حالا هیچ کس با من اینقدر صمیمی نبوده که بخواهد همچین حرف گنده ای بزند. یک بار باید در مورد ویژگیهای ناب اخلاقی خودم صحبت کنم که آقا شیره اصراری ندارم من را نخوری ولی اول مز مزه کن خودت ببین گوشتم تلخ است. 

برای کشف کردنم بیا

  • هایتن
  • شنبه ۸ آگوست ۱۵
  • ۰۰:۲۵
  • ۲ نظر

چقدر معمولی به نظر می رسم این روز ها، حتی به نظر خودم هم معمولی به نظر می رسم همه انگار مثل من شده اند یا شاید زبانم لال من مثل همه شده ام. تو گویی در یک چهارچوب معمولی اسیر شده ام و یک لپ تاپ معمولی دارم و جمله بندی هایم با مال دیگران فرقی ندارد. چند روز یک بار از خستگی شکایت می کنم و بدم نمی آید با آدم های جدید آشنا بشوم حتی جنس موها و دندان هایم که یک زمانی فکر می کردم با دیگران متفاوت هست هم معمولی ست.

چه می دانم چه چایی بخورم چه کاپوچینو ذره ای از غم معمولی بودنم کم نمی شود قبلن ها که جوان تر بودم و هیچ کس نمی نوشت فقط من می نوشتم فکر می کردم آدم خاصی هستم ولی این روزها برای خاص بودن چه خاکی بر سرم بریزم. نمی دانم ابن سینا اگر بود چه کار متفاوتی انجام می داد، من حتی عینک دودی هم ندارم. الان باید چیزی بنویسم که معمولی به نظر نرسد. آخر این پاراگراف نه به خودم حق می دهم نه به شما.

همه ی ویژگیهای خاص من ته نشین شده اند کاش یا این سد بشکند یا سرخ پوستی از راه دور برای استخراج طلا بیاید.

 

دانشجویان مقطع دکتری

  • هایتن
  • چهارشنبه ۵ آگوست ۱۵
  • ۱۱:۲۲
  • ۲ نظر

سید: آقا من دو دقیقه رفتم دستشویی استادم اومده اتاق دیده من نیستم برداشته رو برگه نوشته آمدم تشریف نداشتید خوب مرد حسابی تو مگه وسایل منو اونجا نمی بینی کیفمو کفشمو 


جواد: سید دو دقیقه نبوده تو هر دفه 35 دقیقه طول می کشه 


من: جواد خوبیش اینه که هر موقع بره دستشویی معلوم میشه (صداش میاد) 


سید: نه بابا طول نکشید خوب شاید یکی یه کاری براش پیش اومد رفت بیرون 


من: سید خداییش مال تو حداقل 35 دقیقه طول می کشه کارت، اینو تو جلسه مصاحبه دکترات گفته بودی؟


جواد: سید می بینی چقدر بی شعوره؟


سید: هر دو تا تون بی شعورید :|



دل خوشی

  • هایتن
  • چهارشنبه ۵ آگوست ۱۵
  • ۰۸:۴۵
  • ۱ نظر

سلام

یک هفته ای هست روزی ده ساعت کار می کنم اما هر جور حساب می کنم هفته ای به یک روز استراحت نیاز دارم.

خیلی پیچیده نیست اگر خواستید شما هم حساب کنید مثلا هفت را ضربدر دو کنید تقسیم بر چهارده کنید می شود یک.

 نه از آن استراحت ها که در سواحل قناری موجود است. اتفاقا همین اواخر استادم گفت پسرم همسری دوست دختری چیزی داری؟

گفتم نه استاد کسی رو لایق خودم پیدا نکردم گفتم می دونم پسرم هیچ کس لیاقت تو رو نداره

ببخشید از بحث اصلی منحرف شدیم

آها بعدش گفت پسرم من دو تا بلیط دارم برای فلوریدا می خواستم یه سر برم فرصت مطالعاتی ولی به خاطر عمل کوچیکی که این اواخر داشتم منصرف شدم گفتم اگه می خوای بدم شما بری، هتل هم با امکاناتش آماده ست یکی رم پیدا کن با خودت ببر ثواب داره، گفتم دست شما درد نکنه استاد، من درس خواندن پای لپ تاپ رو به سواحل فلوریدا ترجیح میدم اونم گفت الحق که هیچ کس لیاقت تو رو نداره.

به هر حال دوست دارم هفته ای یک روز خیالم راحت باشد چه می دانم به قول شما ایرانی ها دلم خوش باشد.

باز هم بر سر دو راهی مانده ام یک روز در هفته دل خوش نداشته باشم یا یک هفته فلوریدا نروم؟

بشین پاشو

  • هایتن
  • سه شنبه ۴ آگوست ۱۵
  • ۰۳:۰۹
  • ۱ نظر

سلام

دیشب قبل از خواب 70 تا بشین پاشو رفتم (احتمالا به تعداد سالهایی که قراره عمر کنم) الان موقع راه رفتن پاهام خالی می کنه

اغراق نمی کنم شبیه عباس تو فیلم آژانس شیشه ای شدم، ریش ندارم البته

شما که ماشین داری وقتی موتورش خالی می کنه چیکارش می کنی؟

زندگی ما هم ماشینی شده از این زاویه که بدون کرایه به همه سواری میدم 

بی مزد بود و منت هر کورس سواری که دادم

+ بنده ی خدا باش بدبخت

خدایا هیچ کس رو سر دو راهی نذار

  • هایتن
  • دوشنبه ۳ آگوست ۱۵
  • ۰۹:۲۴
  • ۲ نظر

پسره تو وبلاگش نوشته نتیجه کنکور هنرم خوب شده، غیر انتفاعی که حتما قبول میشم

الان دارم با خودم فکر می کنم یکی از دلایل عدم موفقیت انیشتین تو رشته تحصیلی فیزیک اعتماد به نفس پایینش بوده :|

+ موندم برای شام املت بخورم یا تخم مرغ خالی!

بچه بودیم اون موقع

  • هایتن
  • دوشنبه ۳ آگوست ۱۵
  • ۰۲:۰۸
  • ۲ نظر

مامانم: پاشو برو ماست بخر

من: من چرا برم حامد بره

حامد: باشه بده من میرم

من: بیا با هم بریم :\

حامد: این بچه بازیا چیه یا برو یا بده من میرم

نکته ش اینجاست که حامد از من کوچکتره، از همون موقع عقب ماندگی ذهنی داشتم من. 

توماس

  • هایتن
  • پنجشنبه ۲۵ ژوئن ۱۵
  • ۱۹:۵۵
  • ۹ نظر

توماس گربه ی چاق و خنگی است که در خوابگاه ما زندگی می کند. رنگ پوستش یحتمل باید سفید باشد رنگ پشم هایش زرد و سفید است همینقدر بدانید که از دور به رنگ زرد دیده می شود. تا جایی که من دیده ام زخمی بر صورتش ندارد و تا حالا با کسی دعوا نکرده است.

روبروی ساختمانی که من در آن زندگی می کنم یک تکه زمین 200 متری خاکی است که بی شباهت به دشت های نیمه خشک آفریقا نیست. بوته های خار که خشک شده اند مثل دانشجوهای افسرده در گوشه گوشه این زمین تنها نشسته اند بی آنکه حرفی بزنند و صبح ها به نسیم سلام بدهند.

پیرمرد باغبان خوابگاه هر روز یک بسته خرده نان وسط این زمین برای یاکریم ها که در شیارهای بین ساختمان خوابگاه ما زندگی می کنند خالی می کند. وقتی یاکریم ها مشغول خوردن تکه نان هستند غذا آنقدر زیاد هست که دیگر سر هم داد نمی زنند. توماس از فاصله ده متری و در حالی که بین خارها پنهان شده سینه خیز به سمت یاکریم ها راه می افتد. این کار را بسیار با احتیاط انجام می دهد تا یاکریم ها مثل دفعه های قبل متوجه نشوند. یاکریم ها در حال خوردن تکه نان هستند در حالی که من می دانم همه شان متوجه گربه ی نگون بخت هستند. توماس بیچاره  به فاصله دو متری که می رسد مثل اجداد شیر و پلنگش چند لحظه ای تامل می کند تا بهترین فرصت را برای حمله انتخاب کند. ناگهان حمله ور می شود و یاکریم ها همگی با هم بدون اینکه عجله ای داشته باشند یا بخواهند در این کار از همدیگر سبقت بگیرند پرواز می کنند و چند متر آن طرف تر دوباره فرود می آیند و منتظر می مانند تا توماس احمق شرش را کم کند. توماس یک دقیقه ای آنجا می ایستد به خیال اینکه هوس خوردن تکه نان بر قدرت استدلال یکی از یاکریم ها غلبه کند. وقتی ناامید می شود راهش را می گیرد و دوباره ده متر آن طرف تر میان بوته های خار افسرده پنهان می شود.

لابد به همه ی گربه ها گفته روزی چند یاکریم می خورد که اینقدر چاق شده ولی از من نشنیده بگیرید هر روز صبح به سراغ سطل آشغال ها می رود. 


باید وصیت کنم وقتی از دنیا رفتم مرا بالای یک کوه بی سر و صدا چال کنند. بادگیر باشد و ترجیحا در سایه‌ی یک صخره باشد قبرم. صخره‌اش بزرگ نباشد تا از افتادنش نترسم و هر روز صبح یک چوپان از آنجا رد شود تا حساب روزهای مردنم دستم باشد.
موضوعات
آرشیو مطالب
کلمات کلیدی
پیوندها