از بس که من خوبم

  • هایتن
  • جمعه ۲۱ جولای ۱۷
  • ۰۹:۱۹
  • ۱۰ نظر

خوبم، هی، می‌گذرم. با کسانی که خیلی ازشان خوشم نمی‌آید شوخی می‌کنم، زندگی‌ام اینطوری می‌گذرد. برای صبحانه نان و پنیر و گوجه می‌خورم. بعضی وقت‌ها یادم می‌رود آب جوش گذاشته‌ام، تعداد رکعات نمازم را با انگشتانم می‌شمارم. آن شب یک پشه می‌خواست همان بلایی را سر من بیاورد که جد بزرگش بر سر نمرود آورد، نیم ساعت داشتم فین فین می‌کردم، تاریخ جهان عوض می‌شد اگر نمرود آی کیوی من را داشت.

خوبم!  کجایی پس، کی می‌آیی؟ نه اینکه من در به در دنبالت باشم خودت بدون اینکه من به دنبالت سیب سرخ بفرستم بیا، آخر ممکن است رقیب در سیب سرخی که برایت فرستاده‌ام کرم بیندازد. یا من اینقدر خوب باشم که تو در انتخابم شک نکنی یا تو اینقدر خوب باشی که لب مرزی انتخابم کنی، در هر دو حالت من را انتخاب کنی و آخر قصه‌مان خوب باشد، باشد؟ 

+ خوبم پاراگراف دوم اشاره به معشوق است که آدم خوبی است. 

ما را به کشف تو امید نیست

  • هایتن
  • چهارشنبه ۲۸ ژوئن ۱۷
  • ۱۲:۳۰
  • ۶ نظر

دیروز صبح که سوار ماشین شدم راننده و ماشینش هر دو خاکی بودند، منظورم این نیست که سر به زیر و متواضع و این‌ها بودند، نه، واقعا خاکی بودند (لایه‌ای نازک از خاک آنها را پوشانده بود).  به ما مردها سخت نگیرید، خسته‌ایم یا شاید هم در طوفان گیر کرده‌ایم. 

مسیر دوم که می‌خواستم سوار شم یکی از همکارا رو دیدم. این دومین بار در طول یک هفته‌ست که بین مسیر می‌بینمش. خدا رو شکر این دفه ماشین پر بود و ایشون با ماشین بعدی اومد، خطر از بیخ گوشم گذشت و از یک پیچیدگی غیر ضروری اجتناب ورزیدیم. دفعه قبل که با هم بودیم کرایه‌ش رو حساب کردم اصرار کرد که نه آقا مال خودت رو حساب کن فقط، بعدم که پیاده شدیم به زور پولش رو پس داد. همین که یه تشکر خالی می‌کرد کافی بود، من خودم از اینکه کرایه ایشون رو حساب کرده بودم تو آسمون‌ها پرواز نمی‌کردم. مردم این کار رو می‌کنن، مثلا وقتی دو نفر آدم بالغ به هر دلیلی با هم یه قهوه می‌خورن دنگی حسابش نمیکنن، برای این کار لازم نیست عاشق هم باشن. به هر حال شما بعضی وقتا در همون لحظه اول تصمیمت رو در مورد یک نفر می‌گیری، این اتفاق برای من زیاد می‌افته. بعضیا تازه بعد از ده سال می‌فهمن چقدر به هم علاقه دارن، تازه برگشته جمله عاشقانه هم میگه،

 من هر روز علاقه‌م به تو بیشتر میشه،

اونوخ ببخشید، ننه‌ی کریستف کلمب، چند سال دیگه طول میکشه ما رو به طور کامل کشف کنی؟ 

 

یعقوب

  • هایتن
  • دوشنبه ۲۶ ژوئن ۱۷
  • ۰۶:۱۸
  • ۱ نظر

شخصیت های داستان:

ظهراب، یکی از جوان‌های محله - علی بهار: گردن کلفت محله - حاج رضا: برادر بزرگتر ظهراب - یعقوب:، دوست ظهراب - رویا، معشوقه‌ی ظهراب.

+ داستانش رو دوست نداشتم حذف شد :)

+ دیدین این نویسنده های بزرگ یه داستان می نویسن بعد دوستش ندارن مچاله ش می کنن میندازن دور؟ بعد یکی این داستان های مچاله شده رو پیدا می کنه منتشر می کنه ثروتمند میشه؟ منظورمو که می فهمین؟

از رنجی که نمی‌بریم

  • هایتن
  • سه شنبه ۱۳ ژوئن ۱۷
  • ۱۷:۲۲
  • ۵ نظر

امشب اولین شب قدر بود، مدتهاست که در مراسم احیا و این چیزها شرکت نمی‌کنم بعضی حرف‌ها و رفتارها در این مراسم‌ها مشمئزکننده‌ست، شاید هم اون روحیه مذهبی سابق رو دیگه ندارم. اما به هر حال با روشن فکری در دین مخالفم و اینکه یه نفر بگه این چیزها بیخوده و خرافاته رو قبول ندارم. یا سبک زندگی اسلامی ‌رو انتخاب کنید یا نکنید، دیگه خواهشا افکار مشعشع خودتون رو باهاش قاطی نکنید و برای آرامش وجدانتون آسمون و ریسمون رو به هم نبافید.

یک ماهی بود بیکار بودم یعنی سر قرارداد کنار نیومده بودم و از اونجا که کله شقم این مدت نرفتم سر کار، بیکاری واقعا آزاردهنده‌ست، از امروز دوباره برمی‌گردم سر کارم. تو این شب قدر دعا می‌کنم خداوند به کسانی که بیکارن و برای روزی خودشون و خانواده‌شون نگرانن صبر عطا کنه و براشون راه فرجی قرار بده، رنج‌های زیادی هست که ما نبردیم. 

فک کنم حوصله‌مو نداره

  • هایتن
  • جمعه ۹ ژوئن ۱۷
  • ۱۴:۲۷
  • ۱۳ نظر

افطاری معمولا نون و پنیر با سبزی می‌خورم سحری هم چیز خاصی نمی‌خورم وسط شب یه مقدار شیر می‌جوشونم با کیکی کلوچه‌ای چیزی می‌خورم اگر هم شد یه مقدار سیب زمینی سرخ می‌کنم دوباره با سبزی می‌خورم.

 یعنی اینقدر که من سبزی می‌خورم گوسفندها تو چمنزار علف نمی‌خورن، مثلا من هم برم چمنزاری جایی زندگی کنم.

 اون روز خواهرم بعد از این حمله‌های تروریستی تهران بهم زنگ زده بود، نگران شده بود، نه اینکه تروریست‌ها دنبال من می‌گشتن.

می‌گفت جاهای شلوغ و اینا نرم. پرسید افطاری چی می‌خوری؟ بعدم ساکت شد، فکر کردم قطع شده نگو احساساتی شده بود. گفتم نه اتفاقا ماه رمضونی به من بد نمی‌گذره همین دیروز رفتم یه کیلو سبزی گرفتم پاک کردم گذاشتم یخچال، گفت یه کیلو که خیلی زیاده می‌خواستی چیکار، حالا قضیه گوسفند بودنمو بهش نگفتم ولی خوب اینو بهش گفتم که از یارو سبزی فروشه خجالت می‌کشم بگم 1000 تومن سبزی بهم بده، واقعا خجالت می‌کشم خوب. پیرمردیه، وقتی بهش می‌گم دست شما درد نکنه جوابمو نمیده، فک کنم حوصله‌مو نداره.  

پیر ولی خوب هنوز

  • هایتن
  • چهارشنبه ۳۱ می ۱۷
  • ۱۶:۲۳
  • ۸ نظر

سلام

هفته پیش تو تلگرام با ریحانه صحبت می‌کردم می‌گفت سرما خورده صداش عوض شده به کوثر که زنگ زده بود اونو نشناخته، گفتم فردا بهت زنگ می‌زنم ببینم من می‌تونم بشناسمت یا نه. فردا بهش زنگ زدم، میگم من که شناختمت پس چی الکی میگی صدام عوض شده؟ میگه خب شما به مامانم زنگ زدی گفتی گوشی رو بدین به ریحانه، معلومه که می‌شناسین.

سوم خرداد تولد یاسین بود، هشت سالش شد. کیک تولد رو که آوردن رفتم نشستم پشت کیک گفتم این کیک تولد منه گفت نه خیر مال منه، گفتم بیا شمعا رو بشمریم. شمردیم شد هشت تا، گفتم خب هشت چهار تا میشه چند تا؟ بعدش خودم ادامه دادم که میشه 32 تا، پس دیدی کیک تولد منه. می‌گفت نه خیر، منم داشتم از همه می‌پرسیدم که هشت چهار تا میشه چند تا؟

اون شب مسجد بودم بعضی از پیرمردا آخر صف روی صندلی نماز می‌خونن، یه پیرمردی که تو صف جلو کنار من ایستاده بود برگشت رو به عقب به یه پیرمرده دیگه گفت ببین یکی از صندلیا کم شده (یعنی صاحبش به رحمت خدا رفته)، فردا نوبت توئه. 

من و دیگران

  • هایتن
  • يكشنبه ۲۸ می ۱۷
  • ۱۶:۰۰
  • ۶ نظر

سلام

فعلا که سه روز از ماه رمضون گذشته. بعضی وقتا تصمیمایی می‌گیری که مطمئنی تا آخر عمرت بهشون وفادار می‌مونی ولی یه ساعت بعد فراموشش می‌کنی مثل آدم مستی که می‌خواد دنیا رو نجات بده. تو داستان هاکلبری فین بود که عموش در حالت مستی چنان توبه کرده بود که کشیش تحت تاثیر قرار گرفته بود و ازش التماس دعا می‌کرد. مارک توآین اون صحنه رو خیلی خوب توصیف کرده بود. راستی تا یادم نرفته، من از این کلمه التماس دعا بدم میاد. داشتم می‌گفتم پریروز داشتم با خودم فکر می‌کردم ماه رمضون بیشتر بنویسم، نوشتن تفاوت زیادی ایجاد می‌کنه. کلا می‌دونین که، همه‌ی آدم‌های روی زمین به دو دسته تقسیم می‌شن، من و دیگران.

بعضی تصمیما برام جدی‌ترن. چند وقتیه با چاییم قند نمی‌خورم یعنی دیگه کلا قند و شکر نمی‌خورم، دقیقا از وقتی که پدرم به خاطر قند بالاش چایی رو با کشمش می‌خوره، این کار براش خیلی سخته. در کل هم، اینکه تصمیم بگیری کاری رو نکنی آسون‌تر از اینه که تصمیم بگیری کاری رو بکنی. عیدی براش توت خشک گرفتم گفتم شاید کنار کشمش یه تنوعی باشه، می‌گفت اینا چیه، شبیه پِهِن اسبه. 

حماقت و مکافات

  • هایتن
  • شنبه ۲۰ می ۱۷
  • ۱۱:۵۴
  • ۸ نظر

سلام

یه بیست و چهار ساعتی هست اتفاقات خوبی داره میفته. فرض کنید ناامیدی من از صفر تا صد نمره داشته باشه بعضی وقتا ناامیدیم صده که خب مشکلی نداره و من باهاش اوکی‌ام، ولی وقتایی که ناامیدیم مثلا هشتاده، مثل الان، افسردگی می‌گیرم چون با خودم میگم پس اون موقع که ناامیدیت صد بود احمق بودی، یعنی من ترجیج میدم یه ناامید باشم تا یه احمق باشم.

چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد

  • هایتن
  • پنجشنبه ۱۱ می ۱۷
  • ۱۲:۰۹
  • ۷ نظر

سلام

اوایل هفته برادرم تهران آمده بود، اسحاق پدر نازنین زهرا. نازنین زهرا 30 اردیبهشت ساعت‌های نزدیک ظهر یک سال و شش ماهش می‌شود. آنقدر دوست داشتنی شده که نمی‌توانید تصورش را بکنید. وقتی ازش خواستم من را ببوسد این کار را انجام داد. بچه‌ها موجودات شگفت‌انگیزی هستند، جایزه شگفت‌انگیز هفته می‌رسد به بوسه‌ی نازنین زهرا.

داشتم می‌رفتم سمت خانه خواهرم که یک دختر بچه به مادرش گفت وقتی رسیدیم خانه می‌شوری‌اش، انگار لباسش را کثیف کرده بود و مادرش بهش گفته ببین لباست را کثیف کردی؟ هنوز در شوک حاضر جوابی دخترک بودم که برادر کوچکش که شاید دو سال هم نداشت بهم سلام داد. بچه شدم و سرم را خم کردم و گفتم سلام سلام. من معمولا حواسم به کارهایم هست، یعنی حتی وقتی احساساتی می‌شوم حواسم هست که الان احساساتی شده‌ام و با خودم فکر می‌کنم در مرحله بعد باید چکار کنم. مثلا نازنین زهرا روبرویم نشسته و من با خودم فکر می‌کنم خوب من عمویش هستم و چند وقتی هست او را ندیده‌ام الان باید چکار کنم؟ اما در آن لحظه که با صدای مسخره‌ای، شبیه به مجریان برنامه‌ی کودک، گفتم سلام سلام حواسم نبود داشتم چکار می‌کردم. دخترک و پسرک دست به یکی کرده بودند آبروی من را پیش بزرگترها ببرند.

اواسط هفته استادم پیامک داد که یک موردی هست لیسانس و فوق لیسانس دانشگاه شریف بوده و الان دکترای دانشگاه تهران است. هم رشته‌ای خودم بود یعنی مخابرات سیستم. با خودم فانتزی کردم همسر دکترای سیستمم می‌تواند پروژه‌هایی که من بهش می‌دهم را در خانه انجام دهد و از بچه‌ها مراقبت کند. به هر حال وقتی پدرش خواست قبلش من را ببیند تا با من از نزدیک آشنا شود مخالفت کردم و قضیه منتفی شد.  

آخر هفته مدیرم با من در مورد قرارداد جدید صحبت کرد. تقاضای حداقل 40 درصد افزایش حقوق کرده‌ام. چند ماهی می‌شود که سر این موضوع بحث کرده‌ایم. دیروز بهم گفت با این درخواستم موافقت شده اما می‌خواهند این افزایش حقوق را در قالب بهره‌وری بهم پرداخت کنند، یعنی این پرداخت مشروط می‌شود به عملکردم. بهم گفت تو لیاقت این حقوق را داری و کسی در حق تو لطفی نکرده، نان بازویت را می‌خوری. نمی‌دانم از کجا فهمیده بود چطور می‌تواند من را تحت تأثیر قرار دهد.  به هر حال امروز پیامک دادم که غیر از مبلغ پیشنهادی خودم هیچ قراردادی با آنها نمی‌بندم، نه سه ماهه نه شش ماهه و نه در قالب بهره‌ وری. 

نهم اردیبهشت

  • هایتن
  • شنبه ۲۹ آوریل ۱۷
  • ۱۱:۲۹
  • ۱۰ نظر

تصویر درستی از خودم در این وبلاگ خلق نکرده‌ام، خلق نکرده‌ام!! چه غلط‌های دیگری که نکرده‌ام.

یک آدم ساده و دوست‌داشتنی یا دوست‌نداشتنی که بهش نمی‌آید افسرده و ناراحت باشد، نه خیر، من دیشب با این امید خوابیدم که صبح بیدار نشوم.

آدم خیلی خوبی نیستم. یعنی خب بدذات نیستم ولی زود عصبانی می‌شوم و خیلی زود به حماقت و نفهمی ‌آدم‌ها پی می‌برم، اعتقادی به خوش‌بینی ندارم. امروز یک مرد گنده داشت در تاکسی با گوشی‌اش بازی می‌کرد، تا اینجای کار ایرادی ندارد من هم بعضی وقت‌ها این کار را می‌کنم، مشکل این بود که صدای لعنتی‌اش را خفه نکرده بود. دلم می‌خواست در آن لحظه آرنولدی چیزی بودم با سر انگشتم بهش اشاره می‌کردم و می‌گفتم داداش خفه‌ش می‌کنی یا خفه‌ت کنم؟

مسعود امروز بهم زنگ زده بود تولدم را تبریک گفت، هر دومان می‌دانستیم امروز نهم اردیبهشت است. سال پیش مهربان‌تر بودم خودم بهش زنگ زدم و یادآوردی کردم امروز تولدم است، نمی‌خواستم فراموش کردن تولدم در پرونده اعمالش ثبت شود. یکی از دلایلی که دوست ندارم کسی تولدم را تبریک بگوید این است که این کار اصلا کافی نیست و از دست هر آدم چلاقی برمی‌آید (منظورم از آدم چلاق، آدم ناتوان است، معلول نیست). تبریک تولد به نظرم بیش از حد بدیهی است، گفتم که آدم خوبی نیستم، پرتوقعم. 

باید وصیت کنم وقتی از دنیا رفتم مرا بالای یک کوه بی سر و صدا چال کنند. بادگیر باشد و ترجیحا در سایه‌ی یک صخره باشد قبرم. صخره‌اش بزرگ نباشد تا از افتادنش نترسم و هر روز صبح یک چوپان از آنجا رد شود تا حساب روزهای مردنم دستم باشد.
موضوعات
آرشیو مطالب
کلمات کلیدی
پیوندها